جمعه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۹




متن زیر رو وقتی دوم دبیرستان بودم نوشتم!دیروز پشت دفتر ریاضی دومم پیداش کردم:


کاش می آمدی

و این شب نورد خسته را از انتظار در می اوردی

سالهاست که شبها تا طلوع خورشید

به تو می اندیشم
و صبح ها تا غروب خورشید

تو را در این هیاهوی مبهم شهـــر غریبانه میجویم

اما نمی یابمت،نیستی، در هیچ کجا نیستی

 انتظارت سخت است ای غریبه....


پ.ن1: دقیقا به همین ترتیب روی کاغذ نوشتمش

پ.ن2: همچنان این متن داره روی زندگیم صدق می کنه! یعنی همچنان این حس جریان داره!

پ.ن3: اگه خطِ ادما نشون دهنده شخصیتشون باشه! در طی 3 سال گذشته من شخصیت مزخرفی پیدا کردم احتمالا! چون بنا به دست خط های موجود من از وقتی رفتم سمنان خطم به شدت عوض شده و خودم هم متوجه هستم که عوض شدم این خودم رو دوست ندارم اون بهناز کله خر تر بود مغرورتر بود بی خیال تر بود یخ تر بود. من اون بهناز رو دوست دارم

هیچ نظری موجود نیست: