جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

یکی تکلیف منو با اینا روشن کنه!!!!!!!!!!!!!




یه سوال خیلی خیلی خیلی مهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم دارم:

وقتی که ادما میمیرن. داستان می گه یه مدت نامعلوم میرن تو برزخ و تکلیفشون مشخص نیست. بعد روزِ حساب کتاب میاد و یا میرن بهشت یا میرن جهنم
تا اینجا قصه رو همه میدونیم. از اینجا به بعد رو من کمی مشکل دارم
آدمایی که میرن جهنم که هیچی چون قرارِ پدرِ پدرِ پدر سوخته شون رو دربیارن. کاملا وقتشون تا یه میلیار سال پره، مثلا یه روز سیخِ داغ میزنن بهشون یه روز قیر داغ میریزن رو تنشون، یه روز دیگه پرتشون می کنن تهِ چاه روز بعد درشون میارن و اویزونشون می کنن............. خلاصه حوصلشون سر نمیره
اما اون مدتیه که آدما تو برزخ گیر کردن یا بعدش وقتی میرن تو بهشت چی؟؟؟؟؟؟
تا ابد قراره اونجا باشن افسردگی میگیرن که! حوصلشون سر میره که!
قراره اونجا چیکار کنن؟ همش شربت و شیر وعسل و شراب بهشتی و زیتون پرورده و انجیر و......... بخورن بعد آقایون برن سراغِ حوریای چشم و ابرو مشکی و حالشو ببرن
یه روز ، دو روز، یه سال ، ده سال
بعدِ یه مدت که دل و روده ادم میاد تو دهنش ما اینجا دو روز زندگی تکراری میشه میخوایم خودکشی کنیم فکر کن تازه اونجا زمان معنا نداره
از صبح تا شب کارایِ تکراری
برزخ که دیگه بدتره تازه تکلیفت هم معلوم نیست خدا وکیلی برو 2 ساعت تو مطب دکتر بشین تا یه ذره قضیه رو درک کنی...
واقعا اونجا چیکار می کنن؟
اونجا کتاب و فیلم و اینترنت هم هست؟ اگه هست باز یه سری سوال های دیگه مطرح میشه!
کتابای چه نویسنده هایی اونجا منتشر میشه ؟ فقط کتابای محمد و مسیح و عیسی و....؟ اونجا آزادی نشر وجود داره؟ می تونی کتاب سلمان رشدی رو پیدا کنی؟ نظریه های فروید، داروین یا مارکس؟
اینترنت چی؟
باید به کدوم سرورها وصل بشی؟ اونجا شبکه خودشون رو دارن؟ یا میشه به زمین یا شبکه های کرات دیگه وصل شد ؟ سیستم عامل کامپیوترهاشون اینوریِ یا خودشون سیستم عامل دارن؟ اگه اینوری باشه یعنی این دنیا پیشرفته تر از اون دنیاست؟ تازه اگه از ویندوز و لینوکس و... استفاده می کنند حقِ کپی رایتشون رو به کی می پردازن؟یا شایدم حقِ کپی رایت ندارن؟ راستی اونجا هم سایتی رو فیلتر می کنند؟ شاید وقتی مردم بخوام یه وبلاگ بزنم از مدیریت اون دنیا انتقاد کنم خودم و سایتم رو فیلتر می کنند یا میذارن که آزادانه حالشو ببرم؟
اوه اوه در مورد فیلم هم سوالات واقعا جدی دارم. اگه اونجا فیلم نباشه من یکی نمیمیرم از الان گفته باشم !!!
اونجا فیلم ها رو سانسور می کنند؟ زیر نویس چی داره؟ هر فیلمی اونجا مجوز داره؟ من که نه ولی یهو یکی بخواد فیلمای چیز ببینه بگیرنش، شلاق میزنن و جریمه می کنند؟
یالا یکی تکلیفِ من رو روشن کنه ابهام دارم هیچ پیامبری به این سوالا جواب نداده
جونِ من کسی جواب چرند نده که اونجا اصلا اینطوری نیست زمان بی معنا میشه یا حوصله سر رفتن معنا نداره............
 قرار نیست که آدما تبدیل به فرشته های بی احساس بشن
یه سوال دیگه دارم اون دنیا ازدواج معنا داره یا می تونی بری هر روز با یکی ؟ این اقایون که کلی بهشون حوری بهشتی وعده و وعید داده شده باید با این حوری خانم های محترم عقد کنن، صیغه کنن؟ پس احساس چی میشه؟ اگه عشق نباشه که این حوری خانم ها خیلی خیلی  عذر می خوام فقط کارای پورنو می کنن بعد اونایی که این دنیا استریپ رقصیدن که همون موقع دارن تو اتیش جهنم حالشو میببرن.....
نمیشه که تمام مدت به ارتقای روح بپردازی............
میشه یه دنیای کسل کننده
سیگار؟
قلیون؟
مشروب؟
س...؟
فیلم؟
کتاب، اینترنت، فیلم،موبایل، هات داگ پنــــــــــــــیر، پــــــــــــــاستا، میگو، کوردن بلـــــــو، چایی، هات شاکلت؟ کافی شاپ مجموعه( این ایکیو من هر چند روز نرم افسرده میشم)
خرید؟خرید؟خرید؟خرید؟
ارایش، ارایشگاه؟
یکی تکلیفِ منو با اینا بعد از مرگم روشن کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!11


پ.ن: تازه اگر هم همه اینا باشه خب فرقش با این دنیا  چیه؟ خب داریم زندگیمون رو می کنیم دیگه!!!

پ.ن2: من فکر می کنم که قضیه تناسخ البته به صورت اصلاح شده  نه به اون شکلی که تو فرهنگ شرق دور هست منطقی تر به نظر می رسه. تازه عادلانه تر هم هست.....

یکشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۹

کارت عروسی

احمقانه ترین کار دنیا اینه که اشتباهی طرح کارت عروسی دوستت رو برای همه ایمیل بزنی بعد همه هی دایم بهت تبریک بگن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعد دوستت با تعجب بهت زنگ بزنه که این یعنی چی؟؟؟؟
من اشتباه کردم. از همین جا از همه عذر می خوام من ازدواج نکردم ولم کنید. اِی بابا. محرم مگه وقت این کاراست

ســــــــــــــــــــــــــــرما،شب

عاشقِ هوایِ ابری ام
عاشق اینم که صبح وقتی بیدار می شم خورشید تو آسمون نباشه
که همه جا تو سایه باشه
عاشق اینم که هوا سرد باشه
که یه اقیانوس بارون بباره
که یه صحرا برف بباره مثل روزای بچگی که هر سال کلی برف می اومد و ادم برفی درست می کردیم که تو برفا غلط می زدیم
چه گناهی مرتکب شدیم که خدا دیگه برامون بارون و برف نمی فرسته
چرا خدا باهامون قهر کرده
به خاطر ظلم کدوم ظالم همه ما رو تو اتیشِ جهنم می سوزونه؟!
بگذریم....
عاشقِ رخوت و سستی هوای سردم
دلم می خواد از سرما بلرزم برم زیر پتو مچاله بشم
دوست دارم، که سرما می خورم
دوست دارم که با وجود سرما خوردگی برم کافی شاپ مجموعه شکلات داغ بخورم که قطره های بارون بریزه رو شیشه ماشین
دوست دارم وقتی شیای عاشورا بعد 5،6 سال با بهترین دوستام می رم بیرون از سرما دندونام بهم بخوره، که یه عالمه لباس گرم بپوشم ولی بازم مثل بید مجنون تکون بخورم که هر چهار قدم وایسم که چایی بگیریم که تو اون سرما طعمِ دارچین چای نذری بره تو پوستِ تنم، که صدای دهل و طبل و سنج بدنم رو مور مور کنه.....................
دوست دارم که بعد این همه وقت که هیچ مراسم عذاداری که ندیدم توی سرمای ساعت یک شب نارمک با چند تا رفیق بفهمم چقدر دلم برای محرم تنگ شده بود، که چقد دلم برای زندگی تنگ شده بود،  که من عاشق زندگی تو شب و سرما هستم........
دلم می خواد تو روزای ابری بشینم رو تختم به دیوار روبرو نگاه کنم این که هیچ کاری نکنم که فقط و فقط از سرما لذت ببرم اونقدر لذت ببرم که یادم بره کلی کار دارم که فردا باید دو تا کار تحویل بدم که چفدر زندگی سخت و پیچیده س .....
که الان بزرگترین آرزوم اینه که امسال یه عالمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه برف بیاد که صدای برف رو زیر پام حس کنم که یاد بچگی هام بیفتم .
......................
.......................................
فرض محال: کاش اینجا همیشه پاییز و زمستون بود
فرض حسرتی: کاش من یه جایی زندگی می کردم که همیشه پاییز و زمستون بود!!!!!!
مشک فرض حسرتی: اگه من همچین جایی زندگی می کردم هیچ وقت به زندگیم نمی رسیدم چون احتمالا همیشه یه جا پِلاس بودم محو طبیعتِ مرده!!!!
نتیجه گیری: من تو زندگی قبلیم جغد بودم
نکته: من ادم مذهبی نیستم اگه چند سال محرم ندیدم برای اینه که همیشه دور شدم از این جریانات و یه جای دنج قایم شدم
نکته : من امسال هم آدم مذهبی نیستم فقط یه جور حس نوستالژی برام بوجود آورد که تصمیم دارم از این به بعد بهش با همین دید نگاه کنم.
درخواست: خدایا تورو خدا یه عالمه برف بفرست!!!!!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: کلا تو نوشتنِ من هیچی به هیچی ربط نداره بهش می گن سبکِ گسسته ایسم که یه مقداری هم داخلش سبک بی ربطیسم وجود داره.............

سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

تنهایی

دوست دارم تنها زندگی کنم. مثل قبلن دوران دانشجویی. احساس می کنم خیلی بیش از حد ادم دور و برم هست. و از اونجایی که اعتقاد دارم خونواده یه حزبه بنابراین باید هوایِ هم حزبی هات رو داشته باشی  و این دیگه کم کم داره حوصلم رو سر می بره.تنـــــــها زندگی کردم دوست داشتنیِ.
از عوامل غیر معنویش بگیر تا عوامل معنوی مثل سکوت و ارامش
مثلا می تونی هر قدر دلت میخواد ریخت و پاش کنی کسی هم نیست بگه جمعش کن. مجبور نیستی حتما غذا رو پشت میز بخوری می تونی ببری جلوی تلویزیون بشینی بعدش مجبور نیستی دوباره همه چیز رو مرتب کنی
هر وقت دوست داری میای هر وقت دوست داری میری هر جور دوست داری تو خونه لباس می پوشی. هر چی دلت خواست!!! می خوری. می تونی توی خونه قلیون !!!بکشی(نگاری هی چی نگو فقط منظورم قلیونِ نه چیز دیگه) آهان.. می تونی هرچقدر دلت خواست پشت تلفن با دوستات ور بزنی . می تونی مهمونی بگیری تا هر ساعت شب که دوست داری دوستات بیان تو سر و کله هم بزنین...........
تازه کلی هم عوامل غیر اخلاقی دیگه هست که خود سانسوری می کنم و همه چی رو میریزم تو دلم و نمی گم.
خلاصــــــــــــــــــــــه اینکه مجبور نیستی هیچ هنجار احمقانه ایی رو تحمل کنی. آخ که چه حالی میده

چرخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش


جدیدا داره حوصله م از خودم سر میره. چه ادم حوصله سر بری شدم من!!!
دچار خود سانسوری شدید در همه زمینه ها شدم.
همین طور دارم روی خودم خط قرمز می کشم خسته شدم
حتی موقع نوشتن......
خیلی نوشتن رو دوست دارم اما جدیدا اصلا باهاش حال نمی کنم. احساس می کنم دارم اراجیف می نویسم.
باید تمرین کنم برای فرار از این خفقانی که برای خودم درست کردم.
از این به بعد می خوام هر چیز احمقانه ایی که دلم می خواد بنویسم .
من که همه زندگیم داره صرف اهمیت های درجه چهار و پنج می شه. حداقل تلاش کنم موقع نوشتن برای خودم بنویسم چیزایی که دوست دارم. و جالب اینه که دوست دارم چیزای احمقانه بنویسم
خودم هیچ وقت نوشته های خودم رو نمی خونم چون شدیدا بدم میاد . مدل نوشتنم مثل این هست که دارم از تیمارستان روانی وبلاگ می نویسم یه جورایی دارم از خودم شاکی می شم. البته دست خودم نیست ادم حساسی ام زود از همه دنیــــــــــا ناراحت میشم و غصه ام می گیره. هر چند وقت یه بارم دچار شاکی شدن اساسی می شم  با اینکه این چند وقت هم، باز تو شرایط بحران به سر می برم ولی می خوام جدی نباشم. به درک هر چی می خواد بشه این همه سال پدر خودمو درووردم مگه فرقی کرد عین سیزیف هی این سنگو میبریم بالای کوه دوباره قل می خوره پایین
کلا دنیـــــــــــا رو بد ساختن تقصیر هیچ کس هم نیست.
می خوام بزنم به سیم آخر دیگه حرص هی چیز رو نمی خورم هر چه پیش آید خوش اید( امیدوارم فردا هم این اراجیف یادم باشه)
------

پ.ن: هیچ ربطی نداره اما می خواستم فردا برم دنبال کارام اما باز طبق معمول بعید می دونم بتونم صبح بیدار شم. مهندس حتما دیگه اینبار منو می کشه باز کارشو عقب انداختم.

پ.ن2: ولی کلا برای من بیخیال بودن به دورو برم سخته مخصوصا وقتی حرفشو می زنم تا می گم یه جورایی مورمورم میشه نه نباید بی خیال باشی تو نمی تونی..............................



کاش میشد که آدم میتونس از زندگی کردن یه چند وقت محدود مرخصی بدون حقوق بگیره !!
آخ اصلاْ اگه میشد میتونستم زندگی کردنم رو مثلاْ یه ترم  عقب بندازم فقط مَنا !! بقیه همه رو روال برن جلو چقدر خوب میشد . یا اگه میشد آدم یه نفر رو استخدام کنه جای اون سختیا رو تحمل کنه چه حالی میداد !!
حیف که نمیشه ٬ ولی اگه میشد چی میشد !!

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹


 
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانهء قدرت را تایید می کند
.
او وحشیانه آزاد است
معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت
در لابلای بوتهء ... هایم
پنهان نموده ام

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

زندانی



وقتی توی یه تار عنکبوت گیر می افتی هر چی بیشتر دست و پا یزنی بیشتر اسیر می شی
وقتی توی یه تار عنکبوت گیر افتادی هرچی زمان بیشتر می گذره بیشتر احساس نامیدی و ضعف می کنی
اولش شروع می کنی به دعا کردن که یه دست نجات بخش بیاد و تو رو از این زندان آزاد کنه
هی دعا می کنی
دعا می کنی
هر چی بیشتر زمان می گذره
هر چی بیشتر منتظر می مونی امیدت هم کم رنگ تر میشه
بالاخره دیگه می فهمی که تنهای تنهایی
که هیچ کس نیست
احساس سرما تمومِ تنت رو می گیره
می ترسی
هیچ صدایی نیست
هیچ دست آزادی بخشی نیست
دردت میاد از این همه تنهایی
ولی کم کم سرنوشت رو می پذیری
کم کم قبول می کنی که جز نابودی راه دیگه ایی برات نمونده
پس از این لحظه به بعد منتظر می مونی
منتظر می مونی تا از یه گوشه بیاد سراغت و همه چیز رو تموم کنه
زمان انتظار به کندی می گذره
لحظه ها کشدار می شن
چشمات رو می بندی و شروع می کنی به شمردن
1،2،3،...
بازم هیچ اتفاقی
سکوت
....
کم کم می فهمی توی یه زندانی گیر افتادی که نه زندانبان و جلادی داره و نه حتی دری به سمت آزادی
نه ملاقاتی داری و نه بازپرس
هیچ.............
فقط خودت هستی و خودت
هیچ راهی برای رهایی نداری
اگه تو بودی چیکار می کردی؟

هیچ کس نیست، خدا نیست، امید نیست،


تو چیکار می کردی؟
من چیکار می کنم
 چیکار باید بکنم؟



هر روز آرزو می کنم که همش یه خواب باشه
یه خواب عمیق که بالاخره یه روز باید بیدار شم
وقتی که بیدار می شم دنیا پر از نوره، پر از قشنگی، یر از آفتاب، پر از ماسه های گرم
آرزو می کنم وقتی بیدار شم دنیا گرم باشه که دیگه از سرما نلرزم
ارزو می کنم وقتی بیدارشم خدا وجود داشته باشه با یه آغوش باز و پر مهر منتظرم باشه
که امید وجود داشته باشه






سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹

خانواده


خانواده بار سنگینیه!
 یه پناهگاهِ اما دردسر زیادی داره!
یه جور بردگی که تو تموم زنده گی همراه آدمه!
 از بچه گی تا نو جونی و جوونی و حتی پیری!
 یه حزب که از لحظه تولد باید اجبارا عضوش بشی!
 یه جور دیکتاتوری که نمی شه باهاش بجنگی چون ته دلت دوسش داری!!!!

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

اینکه بگی دوسش داری با اینکه بفهمه دوسش داری خیلی فرق می کنه

 
    همیشه ، همیشه و همیشه وقتی یه زن به مرد زندگیش می گه  مثلا فلان جا نمیام، نمی خوام، نمی دونم باید ببینم چی می شه ...
    یعنی دلم می خواد که بیام فقط دوست دارم تو به من اصرار کنی یه ذره نازمو بکشی
    یا حداقل به زبون بگی اگه تو نیای منم نمیرم، مگه بدون تو خوش می گذره دلم می خواد همه جا کنارم باشی
    خوب شما مردا نمیمیرین که یه ذره از این کارا بکنید، اخرش که ما  دست از ناز کردن بر می داریم باهاتون میایم به جون خودم فقط می خوایم اطمینان بگیریم که ما رو دوست دارید
    .......................
    ------------------------
    ---------------------------------------------------------
    ----------------------------------------------------------------------------
    یه زن هر چقدر هم به ظاهر سخت باشه نیاز داره به حمایتت. بهش اطمینان بده که در کنارشی
     نمی دونم چرا شما مردا وقتی دوست داشتن زن رو به دست میارین دوست دارین که خودتونو بی تفاوت نشون بدین که با حرفاتون دلش رو بشکنید که ازارش بدید که بهش بفهمونید براتون مهم نیست ........................... ................................................ ............................................................ ...............................................................................
    ساعت هاست که آیینه دلم بارونیه
    دلم شکسته...............
    همیشه طوفان های ناگهانی سخت ترن.............
    شاید به نظر احمقانه بیاد ............................................................................. ...........................................................
    اما احساس زنانه ام واقعا نیاز به حمایت داشت نه لگد مال شدن
    ........................................
    .......................................
    چرا این بارون بی امون دلم بند نمیاد

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

اقیانوسی به عمق یک سانت


    دو تا ادم از دو دنیای متفاوت
    دو تا ادم با دو نگاه کاملا متفاوت
    تفریحات متفاوت
    علایق متفاوت
    نیازها متفاوت
    تنها چیز مشترک : احساسی به نام دوست داشتن
     دوسش داری اما احساس می کنی نباید باهاش باشی
    نباید باهاش باشی اما نمی تونی که نباشی
    احساس احمقانه ایی که می گه تنها نمی تونی خوشحال باشی
    می دونی داری نابود می شی
    می دونی داره اذیتت می کنه
    می دونی که تو لیاقتت بیشتر از این حرفاست
    می دونی اگه به اینده نگاه کنی بودن شما در کنار همدیگه یه جورایی خنده داره
    اما بازم نمی تونی
    رفتاراش اذیتت می کنه می دونی که از روی عمد نیست پس  تحمل می کنی
    نمی تونی باهاش حرف بزنی و درد دل کنی
    تحمل می کنی می دونی که تقصیر اون نیست خوب تو یه ادم رمانتیک احساساتی هستی اما اون ........
    تو برای اینده تلاش می کنی به هر راهی فکر می کنی اما اون بی خیال روزا رو طی می کنه  میگه به فکر هستم اما هیچ کاری نمی کنه
    بازم تحمل می کنی
    تحمل
    تحمل
    یه روزایی احساس می کنی یه بغض سنگین توی گلوت راه نفست رو بسته
    می خوای داد بزنی
    می خوای بگی که مثل یه ماهی توی تور ماهیگیری گیر کردی نمی خوای که رها بشی
    می خوای بگی که مثل یه پروانه توی تار عنکبوت گیر کردی نمی خوای فرار کنی
    یه لحظه هایی توی اوج ناراحتی می زنی زیر همه چیز و بهش می گی و برای چند لحظه احساس رهایی می کنی اما یهو ترس از هجوم ناشناخته ها.............. هرطوری که هست حرفت پس می گیری و هر نوع تحقیری رو تحمل می کنی
    تا یه مدت بی اعتنایی هاش رو تحمل می کنی
    تا یه مدت تندیهاش رو تحمل می کنی
    .........................................
    مثل معتادی شدی که نیاز به ترک داره خودشم بهتر از هر کسی اینو می دونه اما نمی تونه
     نمی تونی که ترکش کنی تحمل می کنی
    نمی تونی این خلا عظیم رو به دوش بکشی
    اره می دونم اونم ادم بدی نیست
    می دونم که دوست داره
    اما عشقش تو رو سرشار نمی کنه
    اما عشقش لحظه های تنهایی تو رو پر نمی کنه
    هر وقت خواستی در کنارت باشه خودش رو به تو ترجیح داد
    عشقش خامِ
    عشقش نارسه
    ..............
    می دونم که هیچ کئوم از این حرفا فایده ایی نداره
    می دونم که ادامه داره
    می دونم که حس می کنی با دوستاشتنت همه چی رو رو درست می کنی
    اما خودتم می دونی که چرنده
    که هیچ چیز درست نمی شه
    هیچ چیز
     بیا خودمونو گول نزنیم
    بیا تحمل نکنیم
    خسته ام
    خیلی خسته
    تو چی؟

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

یک پیشنهاد

نمیدونم با ایرج میلانی اشنا هستید یا نه؟
ایرج میلانی طبیعت شناس و برنامه ساز در تلویزیون ملی ایران هست. کارشناسی که جاذبه های گردشگریی رو موضوع برنامه های خودش قرار داده.
این کارشناس  دست به کار جالبی در رابطه با جاذبه های گردشگری زده ...
هر جاذبه دارای شماره تلفنی هست که اگر با آن تماس بگیرید خود میلانی در رابطه با ان چند دقیقه توضیح ضبط شده داره. در ضمن تماس با آن رایگان هست.
کدهای مربوط به این مناطق رو می تونید از طریق سایت http://www.vagoo.ir/ یا کتابچه راهنمای آن دریافت کنید.
به نظرم ابتکار جالبیه و ارزش شنیدن داره مخصوصا برای کسایی که دوست دارند به ایرانگردی بپردازند به هر حال جالبتر از خوندن کتاب های راهنما هست . یکی دیگه از نکات مثبت این مجموعه لحن شیرین خود میلانی هست

جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

شبــــاهت ها


همه ما ادما بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنیم به همدیگه شبیه هستیم. اونقدر که اگه بخوای فکرشو بکنی سرگیجه می گیری!!!!
و بخاطر این همه شباهتِ که تفاوت های کوچیکمون خیلی به چشم میاد. فقط یه سوال باقی می مونه که خرابی کار دنیا به خاطر این شباهت هاست یا تفاوت ها؟؟؟
شباهت ها اصولا به چشم نمیاد و تفاوت ها درک نمی شه. که اگه شباهت ها را می دیدیم و تفاوت ها را درک می کردیم می فهمیدیم که سر اغاز همه ما یک نقظه واحده.
اگه می تونستیم با هم شریک بشیم شادی ها به اوج می رسید و رنج ها به حداقل
صد افسوس که هر کدوم از ما فکر می کنیم که فقط ماییم و غرور ما و خواسته های ما و .... خلاصه اینکه دنیا حول مدار ما می چرخه
در نیجه همیشه شادی هامون انداره جرقه ایی هست که فقط چند لحظه کوتاه دنیای تاریکمون رو روشن می کنه و دردهامون اتش فشانیه که در یک لحظه دنیامون رو ویرون.................

پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹

ترس از ....

 امروز صبح با این فکر بیدار شدم که 3 سال دیگه 30 ساله میشم و هنوز به 3/1 خواسته هام هم نرسیدم. می ترسم از اینکه به 30 سالگی برسم و هنوز ندونم کی هستم و چی می خوام و از زندگی چه انتظاراتی دارم یا زندگی از من چه انتظاراتی داره!!!!
گاهی چیزی که باید باشه با اون چیزی که هست خیلی متفاوته. گاهی از احساسات خودم می ترسم ، گاهی می ترسم که چرا دچار این همه تردید می شم چرا این قــــــــــــــــدر سرگردونم. هنوز نمی دونم از این زندگی چی می خوام و شاید هم بدونم امــا خیلی با خودم رو راست نباشم نمی دونم تا حالا شده از صداقت با خودت بترسی
و همیشه همین ترسیدن از صادق بودن با خودته که باعث می شه یه عمر جایی وایستی که بقیه انتظار دارن تو رو اونجا ببینن ترجیح نگاه آدمای دیگه به خودمون، به اون چیــــــزایی که واقعا ازشون لذت میبریم و خواسته هامون رو زیر خروارها خاک دفن می کنیم.
از بازی کردن خسته شدم ازگذاشتن مکرر این نقاب خسته شدم . آرزوی روزی رو دارم که این نقاب پوسیده رو به اتش بسپارم  و خودم باشم دلم می خواد وقتی تولد 30 سالگیم رو جشن می گیریم راه زندگیم از پس جاده های مه آلود بیرون آومده باشه و راه مشخص باشه راهی که از آن من باشه و انتخاب خودم نه فقط دکوری در صحنه نمایش که دیگران کارگردان آن هستند.