یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۱

حیلت رها کن


 ساعتها دنبال فایل این موسیقی گشتم ولی جز یک فایل تصویری با کیفیت نسبتا پایین چیز دیگه ایی پیدا نکردم. اگر کسی این آهنگ رو داره خوشحال میشم که به دست من هم برسونه.


نام آهنگ: حیلت رها کن
نوازنده: مسعود شعاری
آهنگساز: برگرفته از یک آهنگ تاجیکی

درباره آهنگ:
در فرهنگ های موسیقیایی والس را اینگونه معنا کرده اند« یک نوع رقص محلی و ریتم موسیقی است که رقصندها یکدیگر را هنگام رقص نگه می‌دارند» و حیلیت رها کن برای من یک والس است. آهنگی که با شنیدنش غرق در هزاران فکر خوش می شوم و برای مدتی هرچند کوتاه، فارغ از درگیری های روزمره آرامش را در آغوش می کشم.
اسم آهنگ برگرفته از یکی از اشعار مشهور مولانا(دیوان شمس) و حال و تم اصلی آهنگ برگفته از یک آهنگ تاجیکی است که مسعود شعاری استادانه آنرا با برداشت شخصی خود نواخته است.نمی دانم علاقه من به این آهنگ به خاطر ارادتی است که به  مولانا دارم و یا دلنشینی فرهنگ  تاجیکی و یا علاقه ی وافری که به نوازندگی و آهنگسازی مسعود شعاری دارم و یا  معجونی از هر سه اینها! اما هرچه هست حیلت رها کن جزو معدود آهنگ هایی است که از شنیدنشان سیر نمی شوم.

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
وندردل آتش درآ پروانه شوپروانه شو
هم خویش را دیوانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر جانهای ما
مفتاح شو، مفتاح را دردانه شو دردانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۱

اقای دکتر مقیم خارجه

درخواست دوستی فیس بوک رو چند وقت پیش فرستاده بود منم طبق عادت چون غریبه بود مادیده گرفتمش هرازچندگاهی عکسش اون گوشه ظاهر میشد و فیس بوک میخواست مطمین بشه که نمیشناسمش! تا امشب که ذهنم یه جرقه زد و شناختمش.
تو تاکسی بودم کنارم نشسته بود سر صحبت رو باز کرد دانشجوی دندون پزشکی یه دانشگاه دولتی  کله گنده بود تو یه مطب چند تا بلوک بالاتر از خونه ما کار میکرد. خیلی مودب و با شخصیت بود یه جور خاصی بود بعد از اون چند بار دیدمش تازه  سمنان رفتنم شروع شده بود. اخرین بار که دیدمش نهار رفتیم بیرون از جزییات یادم نیست ولی موقع برگشت همینطور که پیاده قدم میزدیم متوجه شدم چقد این اقا دکتر قدش بلنده و گنده س یه جورایی برا منی که اون موقع سایزم سی هشت بود خیلی دیلاق بود بعد همینطور که موقه راه رفتن دتشتم اسفالت رو میدیدم متوجه شدم وای پاهاش چقدر گندس چقدر کفشش زشته بعد چندشم شد از پوست سفیدش از پاهای گندش از کفشای واکس نخوردش
دیگه بهش زنگ نزدم
از یادم رفت
تا امشب که فیس بوک با لجبازی تمام به یادم اوردش
بعد رفتم عکسش رو دیدم به از خودم نباشه همچین با کمالاتی بود برا خودش قد رشید چارشونه خوشتیپ همچنان در حال تحصیل در نمبدونم چه مقطعی تو سویس
همین دیگه. ...

قدیما

یادته اولین باری که وارد اینترنت شدی کی بود؟
برای من حدود پانزده شانزده سال پیش بود. اون موقع مثل حالا نبود که تو هرخونه چندتا لب تاپ و پی سی باشه. داشتنش برا یه بچه مدرسه ایی حیلی لازم نبود نه درس و مشقمون با کامپیوتر بود نه گوگل مسیول تحقیقاتمون. با یکی دوتا دایرالمعارف کار تحقیقاتمون راه میافتاد. با این وضعیت دیگه داشتن اینترنت نه تنها لازم نبود که بلکه از دید بزرگترای اون موقع همتراز با ماهواره بی هویتی وهزارنا چرند و پرند دیگه بود. راستش اصلا پی سی من مودم نداشت.
از اونجا که کلا خودسر بودم پولامو جمع کردم یه مودم دایال اپ خریدم و کلی حرف به جوون خریدم ولی وارد دنیای اینترنت شدم یه پسر عمه داشتم اون همه چی رو بهم یاد داد.
اولین سایتی که رفتم یاهو بود
بعد اون موقع که شبکه های اجتماعی نبود همه جامون فیلتر نشده بود  بیشتر وقتمون توی پرسه زدن وبلاگا میشد اصلا از همون وقتا بود که دلم پیخواست وبلاگ داشته باشم.  بیشتر وبلاگایی هم که میخوندم بدای بچه های چند تا دانشگاه شاخص بود که بورس رفته بودن اونور اب. بعد من با وبلاگای اینا زندگی کردم  حتی میشهفت تو ادبیات منم تاثیرذار بودن. 
یاد صدای مودم میافتم و استرس بیدار شدن بقیه انواع راه ها رو امتحان کردم که موقع وصل شدن قیر قیر نکنه نشد که نشد
منتظر به ادمک یاهو نگاه میکردم تا وصل بشه برم تو چت روم
.....
یه اعتراف : هپون اوایل یه سایتی بود با مضامین غیر اخلاقی که اصلا از همون موقع ها بود که با مضامین غیر اخلاقی بصورت رسمی اشنا شدم. تا قبلش فقط در حد پچ پچ های بچه مدرسه بود.

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۱

زمستان در راه است.....




photo by : behnaz

شاهدخت سرزمین ابدیت






مگر میشود آدم فقط یک بار عاشق بشود؟ عشق ابدی فقط حرف است. پیش می اید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد. اما همیشه وقتی آدم فکر میکند که دلش سخت پیش کسی گرفتار است، یک دفعه، یک جایی میبیند که دلش، ته دلش برای یکی دیگرهم میلرزد. اگر باوفا باشد. دلش  را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند. اگر بی وفا باشد، میلغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش می ماند. هیچ کس حکمتش را نمیداند.... حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را. یکی را باید انتخاب کند. فرار ندارد.........


دوست داشتن

دوست داشتن يه چيزه و تحمل كردن چيز ديگه. آدم بعضي ها را دوست داره اما نمي تونه تحمل كنه ... بعضي ها را هم مي تونه خوب تحمل كنه، بدون اينكه دوستشون داشته باشه.

لاله برافروخت - اسماعيل فصيح