یا
گذشتگان چراغ راه آیندگان هستند
از بچگی دوست داشتم نقاشی کنم بماند که اوج هنرم در طراحی با مداد کشیدن
گربه و کوه و خونه است از این خونه هایی که یه مربع پایین میکشی یه مثلث بالاش و
یه دود کش و در و پنجره هم براش میذاری. دیگه خیلی دستم همکاری کنه میتونم اون
گربه رو پوزش رو دراز تر کنم گوشهاش رو کشیده تر و تبدیلش کنم به سگ!!! بعله ما یه
همچی هنرمندی هستیم
خدا پدر مادر تکنولوژی رو بیامرزه که به مدد ایشون تونستم یه ذره به آرزوم
برسم و آرزو به دل از دنیا نرم.
ولی همیشه فکر میکردم به همه نقاش های دنیا حسادت کردم که چه ذهن و
دست هماهنگی دارند اما اوج تیر حسادتم سمت انسانهای غار نشین بود.
این انسان های غارنشین عجب هنرمند
هایی بودن بدون مدد به معلم طراحی و فلان مداد و فلان مدادرنگی هزار رنگ مارک دار چه چیزایی
میکشیدن نه خدایی کسی میتونه بیاد بز بکشه ؟با یه سنگ، روی یه سنگ دیگه حکاکی کنه بعد اون بزها
جست و خیز هم بکنند یا گاو شاخ دار به اون قشنگی بکشه قبول کنید سخته.
من همیشه به عنوان یه انسان امروزی شهرنشین با این همه امکانات احساس
حقارت و سرافکندگی عجیبی در برابر این موضوع داشتم تا اینکه .....
تا اینکه چندتا دانشمند عقده ای تر و حسود تر از من تاب نیاوردند و اونقدر
در این هنر پیشینیان انگشت کردند تا پرده از حقیقت برداشتندی و رسوای عالموشون
کردندی طوری که من الان میخوام جامه بدرانم و فریاد کنان عربده کشان برم سمت
بیابان و اشک شوق بریزم از کشف این معمای بزرگ و در راه بازگشت به دیار خویش حتما از این دستورالعمل شگرف پیشینیان استفاده
کنم...
شرح ماجرا را از اینجا بخوانید