سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹


 
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانهء قدرت را تایید می کند
.
او وحشیانه آزاد است
معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانهء یک مذهب شگفت
در لابلای بوتهء ... هایم
پنهان نموده ام

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

زندانی



وقتی توی یه تار عنکبوت گیر می افتی هر چی بیشتر دست و پا یزنی بیشتر اسیر می شی
وقتی توی یه تار عنکبوت گیر افتادی هرچی زمان بیشتر می گذره بیشتر احساس نامیدی و ضعف می کنی
اولش شروع می کنی به دعا کردن که یه دست نجات بخش بیاد و تو رو از این زندان آزاد کنه
هی دعا می کنی
دعا می کنی
هر چی بیشتر زمان می گذره
هر چی بیشتر منتظر می مونی امیدت هم کم رنگ تر میشه
بالاخره دیگه می فهمی که تنهای تنهایی
که هیچ کس نیست
احساس سرما تمومِ تنت رو می گیره
می ترسی
هیچ صدایی نیست
هیچ دست آزادی بخشی نیست
دردت میاد از این همه تنهایی
ولی کم کم سرنوشت رو می پذیری
کم کم قبول می کنی که جز نابودی راه دیگه ایی برات نمونده
پس از این لحظه به بعد منتظر می مونی
منتظر می مونی تا از یه گوشه بیاد سراغت و همه چیز رو تموم کنه
زمان انتظار به کندی می گذره
لحظه ها کشدار می شن
چشمات رو می بندی و شروع می کنی به شمردن
1،2،3،...
بازم هیچ اتفاقی
سکوت
....
کم کم می فهمی توی یه زندانی گیر افتادی که نه زندانبان و جلادی داره و نه حتی دری به سمت آزادی
نه ملاقاتی داری و نه بازپرس
هیچ.............
فقط خودت هستی و خودت
هیچ راهی برای رهایی نداری
اگه تو بودی چیکار می کردی؟

هیچ کس نیست، خدا نیست، امید نیست،


تو چیکار می کردی؟
من چیکار می کنم
 چیکار باید بکنم؟



هر روز آرزو می کنم که همش یه خواب باشه
یه خواب عمیق که بالاخره یه روز باید بیدار شم
وقتی که بیدار می شم دنیا پر از نوره، پر از قشنگی، یر از آفتاب، پر از ماسه های گرم
آرزو می کنم وقتی بیدار شم دنیا گرم باشه که دیگه از سرما نلرزم
ارزو می کنم وقتی بیدارشم خدا وجود داشته باشه با یه آغوش باز و پر مهر منتظرم باشه
که امید وجود داشته باشه






سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹

خانواده


خانواده بار سنگینیه!
 یه پناهگاهِ اما دردسر زیادی داره!
یه جور بردگی که تو تموم زنده گی همراه آدمه!
 از بچه گی تا نو جونی و جوونی و حتی پیری!
 یه حزب که از لحظه تولد باید اجبارا عضوش بشی!
 یه جور دیکتاتوری که نمی شه باهاش بجنگی چون ته دلت دوسش داری!!!!

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

اینکه بگی دوسش داری با اینکه بفهمه دوسش داری خیلی فرق می کنه

 
    همیشه ، همیشه و همیشه وقتی یه زن به مرد زندگیش می گه  مثلا فلان جا نمیام، نمی خوام، نمی دونم باید ببینم چی می شه ...
    یعنی دلم می خواد که بیام فقط دوست دارم تو به من اصرار کنی یه ذره نازمو بکشی
    یا حداقل به زبون بگی اگه تو نیای منم نمیرم، مگه بدون تو خوش می گذره دلم می خواد همه جا کنارم باشی
    خوب شما مردا نمیمیرین که یه ذره از این کارا بکنید، اخرش که ما  دست از ناز کردن بر می داریم باهاتون میایم به جون خودم فقط می خوایم اطمینان بگیریم که ما رو دوست دارید
    .......................
    ------------------------
    ---------------------------------------------------------
    ----------------------------------------------------------------------------
    یه زن هر چقدر هم به ظاهر سخت باشه نیاز داره به حمایتت. بهش اطمینان بده که در کنارشی
     نمی دونم چرا شما مردا وقتی دوست داشتن زن رو به دست میارین دوست دارین که خودتونو بی تفاوت نشون بدین که با حرفاتون دلش رو بشکنید که ازارش بدید که بهش بفهمونید براتون مهم نیست ........................... ................................................ ............................................................ ...............................................................................
    ساعت هاست که آیینه دلم بارونیه
    دلم شکسته...............
    همیشه طوفان های ناگهانی سخت ترن.............
    شاید به نظر احمقانه بیاد ............................................................................. ...........................................................
    اما احساس زنانه ام واقعا نیاز به حمایت داشت نه لگد مال شدن
    ........................................
    .......................................
    چرا این بارون بی امون دلم بند نمیاد

شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۹

اقیانوسی به عمق یک سانت


    دو تا ادم از دو دنیای متفاوت
    دو تا ادم با دو نگاه کاملا متفاوت
    تفریحات متفاوت
    علایق متفاوت
    نیازها متفاوت
    تنها چیز مشترک : احساسی به نام دوست داشتن
     دوسش داری اما احساس می کنی نباید باهاش باشی
    نباید باهاش باشی اما نمی تونی که نباشی
    احساس احمقانه ایی که می گه تنها نمی تونی خوشحال باشی
    می دونی داری نابود می شی
    می دونی داره اذیتت می کنه
    می دونی که تو لیاقتت بیشتر از این حرفاست
    می دونی اگه به اینده نگاه کنی بودن شما در کنار همدیگه یه جورایی خنده داره
    اما بازم نمی تونی
    رفتاراش اذیتت می کنه می دونی که از روی عمد نیست پس  تحمل می کنی
    نمی تونی باهاش حرف بزنی و درد دل کنی
    تحمل می کنی می دونی که تقصیر اون نیست خوب تو یه ادم رمانتیک احساساتی هستی اما اون ........
    تو برای اینده تلاش می کنی به هر راهی فکر می کنی اما اون بی خیال روزا رو طی می کنه  میگه به فکر هستم اما هیچ کاری نمی کنه
    بازم تحمل می کنی
    تحمل
    تحمل
    یه روزایی احساس می کنی یه بغض سنگین توی گلوت راه نفست رو بسته
    می خوای داد بزنی
    می خوای بگی که مثل یه ماهی توی تور ماهیگیری گیر کردی نمی خوای که رها بشی
    می خوای بگی که مثل یه پروانه توی تار عنکبوت گیر کردی نمی خوای فرار کنی
    یه لحظه هایی توی اوج ناراحتی می زنی زیر همه چیز و بهش می گی و برای چند لحظه احساس رهایی می کنی اما یهو ترس از هجوم ناشناخته ها.............. هرطوری که هست حرفت پس می گیری و هر نوع تحقیری رو تحمل می کنی
    تا یه مدت بی اعتنایی هاش رو تحمل می کنی
    تا یه مدت تندیهاش رو تحمل می کنی
    .........................................
    مثل معتادی شدی که نیاز به ترک داره خودشم بهتر از هر کسی اینو می دونه اما نمی تونه
     نمی تونی که ترکش کنی تحمل می کنی
    نمی تونی این خلا عظیم رو به دوش بکشی
    اره می دونم اونم ادم بدی نیست
    می دونم که دوست داره
    اما عشقش تو رو سرشار نمی کنه
    اما عشقش لحظه های تنهایی تو رو پر نمی کنه
    هر وقت خواستی در کنارت باشه خودش رو به تو ترجیح داد
    عشقش خامِ
    عشقش نارسه
    ..............
    می دونم که هیچ کئوم از این حرفا فایده ایی نداره
    می دونم که ادامه داره
    می دونم که حس می کنی با دوستاشتنت همه چی رو رو درست می کنی
    اما خودتم می دونی که چرنده
    که هیچ چیز درست نمی شه
    هیچ چیز
     بیا خودمونو گول نزنیم
    بیا تحمل نکنیم
    خسته ام
    خیلی خسته
    تو چی؟

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

یک پیشنهاد

نمیدونم با ایرج میلانی اشنا هستید یا نه؟
ایرج میلانی طبیعت شناس و برنامه ساز در تلویزیون ملی ایران هست. کارشناسی که جاذبه های گردشگریی رو موضوع برنامه های خودش قرار داده.
این کارشناس  دست به کار جالبی در رابطه با جاذبه های گردشگری زده ...
هر جاذبه دارای شماره تلفنی هست که اگر با آن تماس بگیرید خود میلانی در رابطه با ان چند دقیقه توضیح ضبط شده داره. در ضمن تماس با آن رایگان هست.
کدهای مربوط به این مناطق رو می تونید از طریق سایت http://www.vagoo.ir/ یا کتابچه راهنمای آن دریافت کنید.
به نظرم ابتکار جالبیه و ارزش شنیدن داره مخصوصا برای کسایی که دوست دارند به ایرانگردی بپردازند به هر حال جالبتر از خوندن کتاب های راهنما هست . یکی دیگه از نکات مثبت این مجموعه لحن شیرین خود میلانی هست

جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

شبــــاهت ها


همه ما ادما بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنیم به همدیگه شبیه هستیم. اونقدر که اگه بخوای فکرشو بکنی سرگیجه می گیری!!!!
و بخاطر این همه شباهتِ که تفاوت های کوچیکمون خیلی به چشم میاد. فقط یه سوال باقی می مونه که خرابی کار دنیا به خاطر این شباهت هاست یا تفاوت ها؟؟؟
شباهت ها اصولا به چشم نمیاد و تفاوت ها درک نمی شه. که اگه شباهت ها را می دیدیم و تفاوت ها را درک می کردیم می فهمیدیم که سر اغاز همه ما یک نقظه واحده.
اگه می تونستیم با هم شریک بشیم شادی ها به اوج می رسید و رنج ها به حداقل
صد افسوس که هر کدوم از ما فکر می کنیم که فقط ماییم و غرور ما و خواسته های ما و .... خلاصه اینکه دنیا حول مدار ما می چرخه
در نیجه همیشه شادی هامون انداره جرقه ایی هست که فقط چند لحظه کوتاه دنیای تاریکمون رو روشن می کنه و دردهامون اتش فشانیه که در یک لحظه دنیامون رو ویرون.................

پنجشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۹

ترس از ....

 امروز صبح با این فکر بیدار شدم که 3 سال دیگه 30 ساله میشم و هنوز به 3/1 خواسته هام هم نرسیدم. می ترسم از اینکه به 30 سالگی برسم و هنوز ندونم کی هستم و چی می خوام و از زندگی چه انتظاراتی دارم یا زندگی از من چه انتظاراتی داره!!!!
گاهی چیزی که باید باشه با اون چیزی که هست خیلی متفاوته. گاهی از احساسات خودم می ترسم ، گاهی می ترسم که چرا دچار این همه تردید می شم چرا این قــــــــــــــــدر سرگردونم. هنوز نمی دونم از این زندگی چی می خوام و شاید هم بدونم امــا خیلی با خودم رو راست نباشم نمی دونم تا حالا شده از صداقت با خودت بترسی
و همیشه همین ترسیدن از صادق بودن با خودته که باعث می شه یه عمر جایی وایستی که بقیه انتظار دارن تو رو اونجا ببینن ترجیح نگاه آدمای دیگه به خودمون، به اون چیــــــزایی که واقعا ازشون لذت میبریم و خواسته هامون رو زیر خروارها خاک دفن می کنیم.
از بازی کردن خسته شدم ازگذاشتن مکرر این نقاب خسته شدم . آرزوی روزی رو دارم که این نقاب پوسیده رو به اتش بسپارم  و خودم باشم دلم می خواد وقتی تولد 30 سالگیم رو جشن می گیریم راه زندگیم از پس جاده های مه آلود بیرون آومده باشه و راه مشخص باشه راهی که از آن من باشه و انتخاب خودم نه فقط دکوری در صحنه نمایش که دیگران کارگردان آن هستند.