دلم میخواد الان یه کولی آزاد بودم یه پیرهن چین چین قرمز با یقه باز تنم میکردم موهام رو میریختم دورم بعد همین طور که باد موهام رو موج میداد میرفتم تو یه بازار مکاره شلوغ جولون میدادم! برا کاسبای پیر بازار عشوه میومدم و ناز میکردم! بعد تو همین شلوغی هی مشروب میخوردم و به پسر وحشی ایی که یه کم دورتر واستاده نگاه میکردم با موهای مجعد بلند با یقه باز که عضله های قویش رو به رخ میکشه و پوست آفتاب سوخته با چشمانی سرخ از شهوت. همین طور که مست تر و مست تر میشم اون بیاد نزدیک تر و شروع کنه به رقصیدن همین طور که میرقصه با نگاهش به آتیشم بکشه با دستای قوی و محکمش منو محکم به خودش فشار بده و شهوت رو زنده کنه! با هر دور رقص منو محکمتر به خودش فشار بده! طوری که گرمی نفسهای بریده از رقصش رو روی پوستم احساس کنم و بعد همین طور که موسیقی تند و ریتم دارتر پخش میشه من و اون -که الان میدونم اسمش الخاندرو- از مردم دورتر میشیم اونقدر دور میشیم تا از نورآبادی فقط یه رد محو توی تاریکی شب باقی میمونه و از صدای موسیقی فقط یه ریتم شکسته به گوش میرسه. کولی دشت و الخاندرو اسبِ وحشی کوهستان و درختانی سر به فلک کشیده.
کم کم سکوت و تاریکی همه جا رو میگیره و تنها صدایی که گاه و بیگاه سکوت رو میشکنه صدای فریاد شهوتِ الخاندرو و خنده های مستانه کولیِ!
....
حالا صبح شده کولی دوباره پیرهن قرمز خودش رو به تن کرده موها رو باد سپرده و همسفر باد صبحگاهی رو به جنوب حرکت میکنه و الخاندرو زیر درخت افرا هنوز از بویِ کولی مسته!