چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۰

gypsy


دلم میخواد الان یه کولی آزاد بودم یه پیرهن چین چین قرمز با یقه باز تنم میکردم موهام رو میریختم  دورم بعد همین طور که باد موهام رو موج میداد میرفتم تو یه بازار مکاره شلوغ جولون میدادم! برا کاسبای پیر بازار عشوه میومدم و ناز میکردم! بعد تو همین شلوغی هی مشروب میخوردم و به پسر وحشی ایی که یه کم دورتر واستاده نگاه میکردم با موهای مجعد بلند با یقه باز که عضله های قویش رو به رخ میکشه و پوست آفتاب سوخته با چشمانی سرخ از شهوت. همین طور که مست تر و مست تر میشم اون بیاد نزدیک تر و شروع کنه به رقصیدن همین طور که میرقصه با نگاهش به آتیشم بکشه با دستای قوی و محکمش منو محکم به خودش فشار بده و شهوت رو زنده کنه! با هر دور رقص منو محکمتر به خودش فشار بده! طوری که گرمی نفسهای بریده از رقصش رو روی پوستم احساس کنم و بعد همین طور که موسیقی تند و ریتم دارتر پخش میشه من و اون -که الان میدونم اسمش الخاندرو- از مردم دورتر میشیم اونقدر دور میشیم تا از نورآبادی فقط یه رد محو توی تاریکی شب باقی میمونه و از صدای موسیقی فقط یه ریتم شکسته به گوش میرسه.  کولی دشت و الخاندرو اسبِ وحشی کوهستان و درختانی سر به فلک کشیده.
 کم کم سکوت و تاریکی همه جا رو میگیره و تنها صدایی که گاه و بیگاه سکوت رو میشکنه صدای فریاد شهوتِ الخاندرو و خنده های مستانه کولیِ!
....
حالا صبح شده کولی دوباره پیرهن قرمز خودش رو به تن کرده موها رو باد سپرده و همسفر باد صبحگاهی رو به جنوب حرکت میکنه و الخاندرو زیر درخت افرا هنوز از بویِ کولی مسته!

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰


یه روز مکافات میدی
حالا حتما مکافاتت این نیست که یه اتفاق تخیلی برای زندگیت بیافته مثلا سونامی بیاد فقط خونه تو خراب شه یا ماشینت 5 تا ملق بزنه فقط تو قطع نخاع بشی نه!
مکافاتت میتونه این باشه که روزگارت بیافته تو باتلاق روزمرگی! بعد هر روز بشینی نگاه کنی ببینی هیچ اتفاقی نمیافته، که یکی در نزدیکی تو در میزنه و خدا باز میکنه و تو هرچقدر به در دیوار میکوبی خدا صداتو نمی شنوه. اره این مکافاته............
مکافاتِ اعمالتِ که خدا باهات نمیشینه چای بنوشه، که دردِ دلات رو گوش بده! که اجازه بده سرتو بذاری رو شونه هاش، های های دق و دلیات را زار بزنی که سبک بشی ،که رهـــــها بشی، که پر بکشی ....
هر روز میافتی روی تختت بدون هیج حادثه ایی به خلا جاری تو زندگیت نگاه میکنی.
آره عزیزم بدترین مکافات خدا اینه و تو گرفتارشی
به خاطر همه ظلمایی که ناخواسته در حق بقیه کردی....
متاسفام برات عزیزم
امیدوارم خــــــــــــــدا همون طور که میگن اونقدر مهربون باشه اونقدر بزرگ باشه که ببخشدت.

 پ.ن1: خطاب به شخص خاصی نیست! فقط یه حسِ! همین.........................

سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۰

نگـــــــــــــــــــــــران


خوب فرض کن ادم بخواهد بیاید توی وبلاگش دری وری بنویسد! خوب شاید ادم از دست کسی عصبانی باشد بخواهد بیاید اینجا بنویسد فلانی خر است بهر حال ادم که نمی تواند برود به طرف بگوید تو خری! ادم زیر سایه مادر پدر بزرگ شده باید تربیت داشته باشد. ولی در هر صورت ادم باید خودش را تخلیه کند پس می تواند برود توی وبلاگش دری وری هایش را بگوید.
در واقع وبلاگ ادم مثل خانه اش است باید در وبلاگش راحت باشد مثلا اگر خواست یک شلوار گل گلیِ گشادِ چیت با یک زیر پیرهنِ بنفش پررنگ بپوشد موهایش را شانه نزند عطر نزند و درحالی که انگشت شصت پای راستش از سوراخ جورابش بیرون زده و هی خودش را میخاراند از این ور وبلاگش لخ لخ کنان برود انور وبلاگش لخ لخ کنان....

حالا فرض کنید ادمهایی که باهاشان رودربایسی دارید میایند اینجا و شما را با ان لباسها مبینند . 
ادم یک جوریش میشود، سختش میاید. برای همین فرار میکند میرود رو درو دیفال مردم با اسپری رنگ کامنت مینویسد.

.........................0(حذف شد)

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۰

او....

و من پنداشتم او مرا خواهد برد ، به همان کوچه رنگین شده از تابستان
به همان خانه بی رنگ و ریا,,وهمان لحظه که بی تاب شوم,او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد. . .
ولی برد از یاد....


یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۰

دوست دارم اما.....



شاید رفتن اخرین راه باشه
شاید همه عمر نباید به خاطر دیگران زندگی کرد
شاید
 شاید ترس راهیِ برای شجاعت
شجاعت، راهیِ برای مرگ
و مرگ راهیِ برای اغاز باشه
اغازِ لبخند خدا
اغازِ رهایی
اغازِ ارامشی به وسعت همه کهکشان

دیشب خواب دیدم باردارم. رفتم سونوگرافی دارم درونم رو میبینم با خودم فکر می کنم چه جالب چه تصویر واضحی و رنگی!!!
یه موجود کوچولو شبیه کرم البته یه ریزه بزرگتر اونجاست و بعد اطرافش رو نگاه میکنم به دکتر میگم اینجا چرا اینقدر کثیف و حال بهم زنه مثل ته گنداب بود
یهو دکتر متوجه یه لکه خونی توی یه گوشه میشه و میگه نیازی به سقط نیست با یه عمل درست میشه
خیلی نگران بودم نگران همه چیز خودم اون بچه کرمه که توشکم من بود...

موقع عمل یه حرف عجیب به دکتر میزنم میگم خانم دکتر من دخترم حواست باشه برام مشکلی پیش نیاد یهو دکتر شروع کرد به خندیدن خنده های شیطانی خنده های بد
خیلی ترسیدم
................
حالم خوب نیست! حال بچه مدرسه ایی رو دارم که فردای 13 باید بره مدرسه ! غمگینم
نه می تونم و نه می خوام که فردا بلندشم برم مدرسه! یه دنیا صبر کنم تا خرداد بشه امتحان بدم دوباره همش استرس کارنامه داشته باشم و تا یه نفس راحت کشیدم تابستون تموم شه

نمی خوام! همه چیز دنیا دروغه! هی این سنگ لعنتی رو میزارم رو شونه هام میرم تا بالای کوه دوباره قل میخوره پایین دوباره از اول........ از سیزیف بودن خسته شدم دلم میخواد حتی یه روز آتنا ،هــــــــــــــرا و یا زئوس باشم
درد دارم.
از ثانیه های رفته از ثانیه هایی که میان و مثل نخ سیگار دود میشن و هیج سودی نمی رسونن.
از مسئولیتی که روی شونه های من گذاشته شده و مالِ من نیست 
دیوونه شدم امروز سه بار شایدم بیشتر سرمو به دیوار کوبیدم گوشیم رو پرت کردم توی در و دیوار
با هر کس حرف میزنم چرند تحویلم میده وسط صحبت بهانه میارم وقطع میکنم
خوشحالم خطم رو دزدیدن و کسی شماره جدیدم رو نداره
حوصله ندارم برم خط قبلی رو بسوزونم
عید بهم خوش کذشت البته هفته دوم خیلی خوب بود اما همه خوشی ها اتاق یاسی و نور سردش رو یادم میاره هر چی گلدون میذارم تو اتاقم پژمرده میشه نمی دونم چرا؟
دلم لبخند خدا رو میخواد
دلم گرمای مهر خدا رو میخواد
میخوام فردا به مهندس زنگ بزنم بگم دیگه نمیام سر کار
میخوام دیگه زنده نباشم
تنها انگیزه که میخوام زنده بمونم یه چیز مسخرس دوست دارم تا سه شنبه زنده بمونم فسمت دوم برنامه استیون هاوکینگ رو ببینم البته میدونم بقیه میزنن یه کانال دیگه منم باز برمیگردم تو اتاقم
آقای م نمی فهمه من چی میگم اونم مثل بقیه دلم رو میشکونه فکر میکنه من خودخواهم فکر میکنه من این حرفا رو میزنم که بقیه بهم ترحم کنن
ولی نمی فهمه که حتی کسی که خودش رو تو دریا غرق میکنه هم دست و پا میزنه، نه برای ترحم ماهی ها ، بلکه تا اخرین لحظه هم منتظر دستِ خداست که بیاد و رنگ دیگه ایی به همه چیز بپاشه
میخوام برم شاید بعد از سه شنبه رفتم شایدم نرفتم! اگه نرفتم هم انگار که رفتم فرقی نداره فقط درد داره
هیج کس منو نفهمید............
 ...............