یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۰

اسمان مه گرفته چشمانت

هزار قصه نیمه تمام
هزار در نیمه باز
هزار راه نرفته و هزار حسرت مانده بر دل


خسته تکیه دادی به میز
بی تفاوت حرف میزنی
بی تفاوت گوش میدم
نصفه نیمه جواب میدم
بوی سیگار و عطر میدی
نگات مه گرفته س
خسته ایی
بی تفاوت میگذرم
خسته ام
بی تفاوت میگذری
.........
تماس نمیگیری
تماس نمیگیرم
....
کاش میتونستم نگاه مه گرفته چشمات رو از ذهنم پاک کنم



شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

یه رویا دارم




من یه رویا دارم

یه رویای آبی
یه رویای ابریشمیِ آبی
خیلی وقت ها رویای آبیم رو میذارم روی یه بادباک صورتی میفرستمش تو آسمون خدا،بعد لبخند میزنم چون دلم به رویام آروم میگیره .
وقتی میبینم بادباک صورتیم با رویای آبیم شده یه نقطه تو دل اسمون خدا، دوست دارم بلند بلند بخندم.
همش تو دلم میگم الانه که دستهای طلایی خدا از تو ابرا بیاد بیرون، رویای آبیم روی بادباک صورتیم رو برداره بخونه بعد که کلی بهم خندید واقعیت رویام رو ببنده به دم بادباکم نخش رو تکون بده و من بادباک رو  پایین بکشم و  واقعیت رویام رو بگیرم تو بغلم از راه دور یه ماچ گنده برا خدام بفرستم خدا هم یه دست برام تکون بده و بره به کارای مهمش برسه مثلا بره به مردم سومالی سر بزنه! منم خوشحال و خندون، لی لی کنان بیام سمت خونه و ته دل بگم دمت گرم زندگی!
من رویام رو دوست دارم
من اما حقیقت رو دوست ندارم
آسمون حقیقت خاکستری
توی حقیقت تو زنگ میزنی میگی مریضی که مریضیت بده
توی حقیقت اون زنگ میزنه بدبیراه میگه
توی حقیقت اون زنگ میزنه باج میخواد
توی حقیقت وقتی برای بادبادک بازی نیست
من کلی کار نکرده دارم
تو همیشه سرت شلوغه
اون تو غبار لحظه ها گم شده
توی حقیقت من منتظرم
تو یادت میره به من قول دادی
اون براش مهم نیست
توی حقیقت ما برای بقا مبارزه میکنیم
توی حقیقت خدا کوچکترین اشتباهات رو با بزرگترین تنبیه ها جواب میده
توی حقیقت همیشه یه دیکتاتور حکمفرمایی میکنه
گاهی من
گاهی تو
و گاهی او

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

من

گاه آرام و رام
گاه طوفانی و خشمگین
گاه استوار همچون کوه
گاه لرزان همچو بیدی در باد
گاه تشنه عشق
گاه لبریز نفرت

میدانم
قبول دارم که تو را گیج خود ساخته ام
اما چه کنم رگبارهای بی گاه اردیبهشت
تمام روحم را تسخیر کرده است
1390/6/2

مکالمه


سیگار پشت سیگار
سیگار پشت سیگار
تیک تاک ساعت
سیگار پشت سیگار
تیک تاک
سیگار
تیک تاک
سیگار
تیک تاک
دیگر صبح شده
اتاق پر از دود سیگار
من هنوز سرگرم صحبت نیمه تمام با تو
درفکرم


کاملا شخصی

عصری کفش پاشنه بلندا رو پوشیدم! تق تق کنان از این سر خیام رفتم اون سر خیام. خلوت خلوت بود ملت رفتن مسافرت ماشین رد نمیشد بعد من هی صدای پاشنه های کفشم رو میشنیدم صداش میپیچید تو گوشم هی خوشم میومد بهم ارامش میداد باعث میشد فکر نکم اون لحظه دلم گفت کاش گوشواره بلنداتم انداخته بودم که هی سرتو تکون میدادی تکون بخوره انرژی مثبت بهت بده و هی با خودت حال کنی دیگه بقیه رو هم به ت... ت نگیری.

از این سر خیام رفتم اون سر خیام سیگار گرفتم بعد همین طور که تق تق میکردن کفشام، رفتم یونیک هیشکی نبود نشستم تک و تنها فیلتر پلاس کشیدم چون دیگه  کفشام صدا نمیکرد دلم دوباره گریه خواست بعد  هی غمم زیادتر شد قلبم فرت فرت میزد لرزون لرزون رفتم حساب کردم اشکان میگه با دوست پسرت بهم زدی میخندم میگه میبینی همه مردا یه جورن! میخواستم بگم همه مردا به ت....م ولی ادم باید مودب باشه بعد درباره چیزی که نداره حرف نزنه.من نه مرد داشتم نه ت... فقط درد داشتم پس  چیزی نگفتم فقط لبخند زدم. دلم نمیخواست لبخند بزنم دلم گریه میخواست دلم میخواست وقتی اومدم بیرون برم پیش یه دوست سرمو بزارم رو شونه هاش گریه کنم دردام بریزه بیرون 
اومدم بیرون اما هیچ دوستی انتظارمو نمیکشید هیچ کس نبود هنوز خیام خلوت بود تاریک بود تنها کسی که بهم جواب داد حمید بود مثل همیشه مثل همیشه که تو سختی های من به شیوه خودش هست حتی از اون سر دنیا. بهم زنگ زد ولی شونه هاش نداد گریه کنم سرم داد زد دعوام کرد بد بیراه گفت.
....................... به دلایل شخصی پاک شد




امشب میخوام تا صبح با این  سر کنم .....

احسان خواجه امیری









لعنت به تموم این سه روز تعطیلی ها

دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

اینجا


هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی …
بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگار
در سرزمین من
سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند
... ... ... ...اینجا نام هیچ بیمارستانی
مریم نیست....
تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک ، مسیح را
آبستن نیستند...... !!!!
                                ((?))

پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۰

دور خیلی دور


گاهی باید فاصله گرفت تا بهتر دید . تا بهتر شنید .

تا عمق و عظمت را بهتر درک کرد . عمق یک احساس را .

عظمت یک دوست داشتن را . معنی واقعی دلتنگی و بیقراری را ...

کمی که دور می شوی ، تازه می فهمی معنی نداشتن و فقدان را.

دور که می شوی ،نبودنش ، بودنت را منزوی میکند . دور که می شوی

، پی می بری چقدر دوستش داری و تا بحال نفهمیده ای

.
دور که می شوی ، بی تابی که می کنی ، بی خوابی که می کشی ،

تازه از دلت می پرسی « نکند عاشق شده ای ؟؟؟