چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۱

ارغوان





گاهی وقتا یه آهنگ کاری با روح ادم میکنه که خودتم متعجب میشی. اونقدر ظریف و تمییز از فایروال های روحت نفوذ میکنه  که غافلگیر میشی.

چند وقته این اهنگ قلبم رو به تسخیر خودش در اورده. هر بار بهش گوش میدم هوای دلم بارونی میشه. نمیدونم یاد چی  می افتم فقط میدونم یه دردی رو تو وجودم بیدار میکنه که اصلا نمیدونستم وجود داره....

کار جدید و بسیار زیبای علیرضا قربانی:     دانلود اهنگ ارغوان - علیرضا قربانی

چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۱

همین چند وقت پیش...


یه شب جمعه تو تابستون بود تازه حالم کم کم داشت خوب میشد بعد همین وسط دراز کشیده بودم با کلی ایده برای اولین شماره مجله  مجتمعمون طرح میزدم ایده میدادم لیست مطالب رو درست میکردم و در تمام این مدت با واتس اپ با همکار جذاب و مغرور در ارتباط بودیم. یه جاهایی بین کار قلبم مچاله میشد و فکرم میرفت سمت همکار جذاب و گاهگاهی اه هایی بلند میکشیدم و خودم رو دعوا میکردم و سرم رو دوباره به کار گرم میکردم. تا ساعت چهار صبح با هم از راه دور کار کردیم در کل مدت هواسم بود خیلی جدی باشم و کلا گاردم بسته بود ولی دروغ چرا از روز اول که دیدمش انگاری یه اشنای قدیمی دیدم یکی که هزار سال چهرش تو ذهنت حک شده باشه، ولی هیچ وقت به روی خودم نیاوردم و محلش ندادم کلا ادم دیر جوش و نچسب و افاده ای هستم. تازه به عنوان مدیر گروه مجتمع و کسی که سابقش از بقیه مربی ها بیشتر بود و بین اون همه اقا نفر اول دپارتمان بودم همیشه زیر ذره بین بودم همه اینا یعنی فقط تو دلم تحسینش میکردم  
 اونم همیشه دور و بر من بود برای هر کاری نظر من رو میخواست صبح به صبح زنگ میزد مجتمع وسط حرفاش خیلی اتفاقی از منشی ها میپرسید خانم فلانی امروز میان مجتمع یا نه..


بعدها خیلی معمولی ازش خواستم وقتایی که نیستم کارهای دپارتمان رو به عهده بگیره  با هم کلی کارگاه عملی برگزار کردیم، بازدید از مراکز مختلف گذاشتیم ...... یه جورایی دپارتمان رو متحول کردیم.

ولی هربار که میدمش حسرت میخوردم و حسودی میکردم به کسی که اونو داره به کسی که عاشقش هست کسی که هر شب صدای مردونش رو میشنوه....
از یه  روزی  همه چی عوض شد ، به خودم اومدم دیدم دستام تو دستشه دیدم صدای قشنگش لالایی من شده شاید  اغراق باشه ولی نیمه گم شدم بود. تو تموم این سالها هیچ کس اینقدر خلا روح  منو پر نکرده بود این قد بدخلقی های منو تحمل نکرده بود اینقدر اروم و متین به حرفام گوش نکرده بود.
همون کسی که سالها منتظرش بودم از نهم بهمن شد بخشی از زندگی من. همراه قصه های شبونه من. 

خیلی وقتها قبل از اینکه حرفی زده بشه روح ها با هم ارتباط پیدا میکنه نگاه ها در هم گره میخوره دستها درهم میپیچه و  حرف آخرین مرحله در برقراری ارتباطه.....