شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۰

یه رویا دارم




من یه رویا دارم

یه رویای آبی
یه رویای ابریشمیِ آبی
خیلی وقت ها رویای آبیم رو میذارم روی یه بادباک صورتی میفرستمش تو آسمون خدا،بعد لبخند میزنم چون دلم به رویام آروم میگیره .
وقتی میبینم بادباک صورتیم با رویای آبیم شده یه نقطه تو دل اسمون خدا، دوست دارم بلند بلند بخندم.
همش تو دلم میگم الانه که دستهای طلایی خدا از تو ابرا بیاد بیرون، رویای آبیم روی بادباک صورتیم رو برداره بخونه بعد که کلی بهم خندید واقعیت رویام رو ببنده به دم بادباکم نخش رو تکون بده و من بادباک رو  پایین بکشم و  واقعیت رویام رو بگیرم تو بغلم از راه دور یه ماچ گنده برا خدام بفرستم خدا هم یه دست برام تکون بده و بره به کارای مهمش برسه مثلا بره به مردم سومالی سر بزنه! منم خوشحال و خندون، لی لی کنان بیام سمت خونه و ته دل بگم دمت گرم زندگی!
من رویام رو دوست دارم
من اما حقیقت رو دوست ندارم
آسمون حقیقت خاکستری
توی حقیقت تو زنگ میزنی میگی مریضی که مریضیت بده
توی حقیقت اون زنگ میزنه بدبیراه میگه
توی حقیقت اون زنگ میزنه باج میخواد
توی حقیقت وقتی برای بادبادک بازی نیست
من کلی کار نکرده دارم
تو همیشه سرت شلوغه
اون تو غبار لحظه ها گم شده
توی حقیقت من منتظرم
تو یادت میره به من قول دادی
اون براش مهم نیست
توی حقیقت ما برای بقا مبارزه میکنیم
توی حقیقت خدا کوچکترین اشتباهات رو با بزرگترین تنبیه ها جواب میده
توی حقیقت همیشه یه دیکتاتور حکمفرمایی میکنه
گاهی من
گاهی تو
و گاهی او