یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹

چی شد که ......


همیشه ادم ها باید بروند سرکار چون در غیر اینصورت پول ندارند که لباس بخرند خوراک بخرند بروند تفریح سینما کافی شاپ یا زِر زِر مهمانی بگبرند در مهمانیشان مشروب خوب بخرند نه عرق سگی. مزه خوب بگذارند
اگر هم نروند سر کار و پول هم داشته باشند نه اونقدر ها همین قدر که بگذرانند ولی باز هم مجبورند بروند سر کار.

اما بعضی ها دوست ندارند همیشه بروند سر کار خوب نظرشان است اعتقادشان است! ادم که نباید دم به ذقه جفت پا بپرد وسط عقاید دیگران عقایدش را تحمیل کند آخر سر هم بگوید همین که من میگم درسته !بقیه هم گه میخورند حرف بزنند چون عقل و شعور من رو ندارند.

نمونه اش من دلم نمی خواد هی از صبح تا شب بروم سرکار دوباره فردا از سر خوب کارمان پاره وقت است دست خودمان است پول هم درمیاوریم که زندگیمان رو بکنیم خوب حالا هی بقیه میخوان زور بزنند که تو کار فول تایم داشته باشی
نه اینکه تنبل باشم (که هستم) نه اینکه نیاز به سنجد داشته باشم(که دارم)نه اینکه دلم بخواهد همش خونه بمونم (که نمی خواد)
قضیه به طرز زجر اوری ریشه در گذشتمان دارد نه ان زندگی های قبلی را نمی گویم همین حالا همین بچه گیمان منظورم است.

داستان طولانی است

..............................
............................................................(به دلایل شخصی حذف شد)

پ.ن2:/\
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


جمعه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۹

گربه های وحشی وحشی


همچنان سگم فقط خواستم دوباره بنویسم. امشب اعصاب ندارم از یک طرف خبری بد امده که گویا گنجشک ارمان هایمان توسط گربه ها کشته شده احساس اهال کوفه بودن دارم هی اشکم چیلیک چیلیک سرازیر میشود. دلم میخواد به همه گربه های دنیا فحش بد بدم+همه اهالی کوفه که کارشان تنها رها کردن است!

امشب همینطور ناراحت بودم گفتم زنگ بزنم به آقای م درد دلی کرده باشم همانا از ما زنگ زدن و از ایشون بی حوصله بودن. هرچی ما ارمان گرا و طالب فعالیت و وِر زدن درباره این مطالب و هی جوش آمدن خونمان سر لاله های پامال شده، از ایشون بی حوصله بودن و بی تفاوتی.

هی میخوره تو ذوقم. البته یه دعوای بد کردیم یه حرفی بهم زد تا فیها خالدونم ریخت بهم. دگرگون شدم در حد وحشتناک به طوری که آن روی سگمان از این روی سگمان جلو زد و الان ان روی سگمان که کمتر کسی سعادت دیدنش را داشته خودنمایی میکند. آقای م فکر کرد اینبار هم مثل همیشه فردا می تواند با دوتا شیرین زبانی ما رو خر کند که بد کور خوانده. چون از فردا کودتا می کنم و برای دومین بار آن روی سگم رو نشونش میدم- بار قبل دوسال نیم پیش بود که ۶-۷ ماه دنبال ما دوید- از فردا که ماراتونمان را آغاز کردیم سرش به سنگ میخورد تا دیگر به ما نگوید....... تازه بعدش هم بگوید: تو .......!!
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 
هی بهش گفتم اقای م نکن نذار من سگ بشم. حالا شدم یکی بیاد منو جمع کنه!
کلا از ازل تا به ابد این پسرا گربه صفتن هر چی خوبی کنی اخرش چنگ میندازند. از همه گربه ها بدم میاد چه از نوع احساسی چه از نوع آنهایی که هی ارمانهایمان را میزنند یا میکشند چه از حیوانی به اسم گربه که صد البته این آخری صد شرف دارد به سایرین...

پ.ن۱: اونقدر آن روی سگم بالا امده که میخوام پاچه بگیریم!

پ.ن۲: دچار دوگانگی در بخش ارمان و احساس شدم یکی میخواهد بگیرید یکی میخواهد گاز بگیرد

پ.ن۲: قصد توهین به همه اقایون رو ندارم منظورم طیف وسیعی از این جمعیت بود

/\



متن زیر رو وقتی دوم دبیرستان بودم نوشتم!دیروز پشت دفتر ریاضی دومم پیداش کردم:


کاش می آمدی

و این شب نورد خسته را از انتظار در می اوردی

سالهاست که شبها تا طلوع خورشید

به تو می اندیشم
و صبح ها تا غروب خورشید

تو را در این هیاهوی مبهم شهـــر غریبانه میجویم

اما نمی یابمت،نیستی، در هیچ کجا نیستی

 انتظارت سخت است ای غریبه....


پ.ن1: دقیقا به همین ترتیب روی کاغذ نوشتمش

پ.ن2: همچنان این متن داره روی زندگیم صدق می کنه! یعنی همچنان این حس جریان داره!

پ.ن3: اگه خطِ ادما نشون دهنده شخصیتشون باشه! در طی 3 سال گذشته من شخصیت مزخرفی پیدا کردم احتمالا! چون بنا به دست خط های موجود من از وقتی رفتم سمنان خطم به شدت عوض شده و خودم هم متوجه هستم که عوض شدم این خودم رو دوست ندارم اون بهناز کله خر تر بود مغرورتر بود بی خیال تر بود یخ تر بود. من اون بهناز رو دوست دارم

چهارشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۹

دعاهای یک نادم



اشفتگی این چند روزم یه علت دیگه هم داره! دارم چاق میشم اعصابم خورده! می ترسم یه روز بشم یه شکم که بهناز بهش وصله!!!!
احتمالا دو نفر دارن هر روز دعا میکنن من چاق بشم یکی مریم ط مدیـــــره حسودمون میخواد منم پاندا بشم میخواد که منم بشم نانی قلعه هزار اردک
 و نفر دوم ..... سابق که بهش گفتم من از ادمای چاق بدم میاد!!!! داره هر روز نفرینم میکنه(البته به درک به.... به..... )


به کوری چشم دشمنان از فردا رژیمم! اگه رژیم رو شکوندم میام همینجا میگم چیز خوردم میگم ط پاندا نیست
میگم ع کوه چربی متحرک نیست میگم ر خیلی خوش هیکله و دیگه به ن نمی خندم که همیشه میگه تو رژیمم
دیگه به هیچ کدم از اینا نمی خندم قول میدم
خدای غلط کردم کاری کن من دم به دقیقه گشنم نشه
خدایا کاری بکن وقتی شیرینی میبینم انگار زهر دیدم
خدایا کاری کن وقتی برنج میبینم انگار مارمولک دارم میبنم
خدایا ابروی من رو حفظ کن همه ی برو بچ رو مسخره کردیم، عمری دوست دخترای دوست پسرامون رو به علت چاق بودن پوزخند بارون فرمودیم
خدایا میدونم تو برای بدجنسان راه توبه باز گذاشتی چیز خوردم تکرار نمی کنم قول قول

پ.ن: اون اخریه قوقولی قوقو نیستا قـــــــــــــــــــــوله
اگه تا چند دقیقه دیگه یه دایناسور از زیر تختم بیاد بیرون تعجب نمی کنم! یه نگاهی به زیر تختم میکنم یه دنیاست اون زیر:
پازل دوهزار تیکه، یه عالمه دی وی دی، کاغذایی که نمی دونم چی هست ، چند تا کتاب ، چند تا لباس ناموسی که نمی دونم اونجا چه غلطی می کنن!
البته شایان ذکر است که بققیه اتاقم هم تعریفی نداره! یه عالمه لباس مختلف که رو کف زمین ریخته شده! چند عدد مجله از هر نوعی هم که بخوای هست: عکاسی و دکوراسیون و جدول و تکنولوژی و ...... زیر میز ارایشم هم یه پنکیک شکسته و پخش شده سمت راستش یه کلی فیلم که از تاراج ناجوانمردانه م در امان مونده!
روتختیم شبیه پرانتز شده حال ندارم صافش کنم! دیشب خواب وبیدار بودم احساس کردم چیزی به کمرم فشار میاره کاشف به عمل اومد یه روان نویس اونجا قایم شده تا نفرستمش تو جامدادیم خبر نداره فعلا به همه اعضا جامدادی ازادی اعطا کردم دارن وِل وِل رو فرش پارتی میدن.
روی تخته وایت بردم هم چند ایده ناتمام نوشته شده حوصله تمام کردنشون رو ندارم
تازه مطمینم که جایی زیر همین شلوغی یک عدد فن لب تاپ، یک عدد عینک و یک عدد mp3 player به اضافه حداقل دوتا قلش هست که فقط با چشم غیر مصلح قابل مشاهده نمی باشد.



درباره کمدهای دیواری سکوت میکنم!!! نه بذار بگم فقط وفقط به علت اینکه شبا که میخوابم حتما باید دراشون بسته باشه همه چیز به شکل درهم خِرچِپون شده توش مخصوصا کمد لباسها
تنها چیزایی که اینجا جای مرتبی دارند وسایلی هست که جاساز شده



اینجا همه چیز درهمه!!!



پ.ن1: وفتی اوضاع اتاقم مخصوصا کمدهام اینجوریه یعنی اشفته ام! نیاز به تنهایی طولانی دارم! نیاز دارم خیلی چیزا خفه خون بگیرن



برنامه ااین چند روز من با توجه به نیاز به ارامشم:



جمعه شب:
دعوای خیالی با کسی که ازش متنفری! به دلیل وول وول خوردن یه کِرم در ماتحت ذهنِ گرام
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
روز شنبه:
سگ شدن در محل کار توسط همه ادمای احمقی که یا داری براشون کار میکنی یا کمکشون میکنی
شنبه شب:
دعوا در حد تیم ملی المپیک سرِ یه چیز تخمی با ...! به دلیل وول وول خوردن چند کِرم در ذهنِ  اون
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
یکشنبه صبح:
رفتن به ارایشگاه با چشمای پف کرده به دلیل اینکه دستِ شیکستت قبلا بیعانه داده.
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
یکشنبه ظهر:
اصرار خواهری برای رفتن به یک مهمانی و غصه شدید اینکه حالا چی بپوشم
یکشنبه عصر:
چپوندن خودت در مهمانی که نمی دونی کی به کیه؟!!
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
یکشنبه شب:
مهمانی همچنان ادامه داره ولی چون دوست گرام میاد باید برگردی !!!
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
یکشنبه شب:
فراموش کردن!! مجبوری همه دعوای شب قبل رو به زور فراموش کنی تازه میدونی اگه مامانت بفهمه بهت میگه احمق، احساساتی!!! خودت هم مجبوری به خودت بگی خر، گاو، شتر گاو پلنگ
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
دوشنبه صبح:
تنها اتفاق خوب رفتن به نامزدی دوستی جون ( اگه کره ماه هم بودم بلیط رفت و برگشت میگرفتم میرفتم به مهمونی  از سوم راهنمایی دوست جونیم با همدیگه- چشم شور کور.
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
د.شنبه شب:
مهمانی خانوادگی اجباری مزخرف خاله زنک بازی لوس گه






پ.ن1:من نیاز به تنهایی دارم نمی خوام فردا برم سرکار باید کیو ببینم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۹

اینجا هوا ؟ دزجه سانتیگراد



اخه همه چیمون حکایت داره!  جالب انگیز ناک
چند وقت پیش یه gadget اب و هوا برای این ویندوز نازنیم دانلود کردم. خوشحال!خوشحال! تنظیم کردم روی کرج، ایستگاه پیام. طبق معمول که یه چیز تازه میگیرم دوست دارم هی نگاش کنم. لحظه به لحظه خودمو از وضعیت اب و هوایی مطلع می کردم که نکنه خدایی ناکرده هوا دو درجه تغییر داشته باشه و ما مطلع نباشیم.
 بعد از چند وقت  که چارچشمی نگاش میکردم  متوجه شدم تنظیمش عوض میشه میره روی ایستگاه تهران. به شدت کنجکاو شدم چرا؟ مگه دچار خواب گردی شدم که هی اینو عوض میکنم و یادم نمیاد تا سرانجام کاشف به عمل اومد که دقیقا ساعت 12 سرورهای ایستگاه پیام کرج منفجر میشه تا فردا ساعت 8 صبح
کلی مکاشفه فرمودیم افکار علمیمان را گردگیری کردیم تا چند گزینه به ذهنمان خظور کرد :
  1. ساعت 12 قسمت اب و هوای فرودگاه پیام کرکرش رو میکشه پایین؟!
  1. برای صرفه جویی برقا رو خاموش میکنن؟!
  1. شبا میخوابن حال نمی کنن کار کنند؟!
  2. به نظرشون نیاز نیست شبا وضعیت اب و هوا رو بدونیم؟!
  3. حیفه سرورشون خراب میشه؟!
  4. فکر نمی کنند که یه کنه ایی مثل من وجود داشته باشه ساعت 2 نیمه شب میزان دمای هوا براش مهم باشه

پ.ن1: مگه ما گونه جغادین(جمع مکسر انسانهای جغدنما) دل نداریم که شبا همه جا رو تعطیل می کنند. بانک ها تعطیل، کافی شاپ ها تعطیل، سرورهای فرودگاه پیام تعطیل واقعا چرا اینکارو میکنید؟!!!!!!!!

پ.ن2: امشب هاهله ایی در دلمان بیقراری دارد! اینترنت 512 مان در حد dial-up عرض اندام میکند. هلهله دلمان به طرز عجیبی میل دارد لب تاپ را با مخلفاتش به سمت پنجره هدایت کند و بعد فریادی بکشد! ای لعنت به هرچی مناسبت  احمقانه س که حتی با دیدن ایمیل هامون به خطر میافته!

پ.ن3: جالب اینجاست که نمی فهمم چرا دیگه ؟بهمن رو خفت کردن دیگه ولنتاین هم شد جزو فتنه و خطرات!!!(اون علامت سوال برای اینه که نمیدونم چه روزی ولنتاینه)

پ.ن4: عکس هم نتونستم اپلود کنم

 پ.ن5: نمیدونم اصلا چرا دارم مینویسم خودم هم الان نمی تونم ببینم چی نوشتم فقط پست میکنم. به این میگن لج بازی با !!!!!!

پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹





جمعه دو هفته قبل
خیلی خوبه گاهی وقتا یه جایی باشی که اینترنت نیست، ماهواره نیست، mp3 player همرات نیست، گوشیت شارژ نداره، فقط یه تلویزیون با 6 تا کانال که برنامه هاش از شدت تنوع  توی حلقته،  با اینکه هیچ ربطی به چیزی که میخوام بنویسم نداره اما خدا وکیلی حیفم میاد نگم ساعت نزدیک 23:30
کانال یک: سریالِ رودخانه برفی( یادمه اول یا دوم راهنمایی بودم که برای بارِ اول این سریال پخش شد)
کانالِ2: فیلمِ شیاطینِ امروز دیروز(البته اسمش رو مطمئن نیستم) . اسمش گویایِ همه چیز هست
کانال3: راستش نفهمیدم چی بود.
کانال4: شبکه 4 رو نمیگیره
کانالِ 5: سریال با دوبله فارسی و زیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر نویسِ فارسی. دچار گرگیجه شدید میشم
 کانالِ شش و هفت هم که اصلا به حساب نمیارمشون
تلویزیون رو خاموش می کنم
تنها کاری که مجبوری انجام بدی اینه که بری بخوابی، تازه  تویِ اتاقِ خودت هم نیستی ، تختتت نیست، بالشت نیست، بویِ اتاق هم غریبست احساس غربت می کنی.
  تازه علاوه بر همه موارد بالا با اینکه نزدیک یک نصفه شبه اما جایی که هستی کنار خیابونِ اصلیِ، گاهی صدای عبورِ یه ماشین یا موتور یا دزدگیر یه ماشین که افکارت رو بهم میریزه
همه موارد بالا رو نگفتم که بعدش بخوام غر بزنم اتفاقا برعکس توی این همه  شلوغی و بی تکنولوژی ایی! تو ارومی! چون هیچ دغدغه ایی نیست چون میدونی هیچ چیزی نیست که بخوای بری سراغش هیچیِ. هیچی. مثلِ بچه خوب مجبوری دراز بکشی و حتی موردِ جالب دیگه اینه که حتی فکر هم ازت فاصله میگیره و راحت خوابت میبره.
حتی در طیِ شب چند بار از صداهای مختلف از خواب میپری اما بازم بد نیست حسِ خوبیه چون میدونی بیرون از پنجره ها زندگی درجریانه. بعضی از ادما بیدارن و تو تنها نیستی.همیشه وقتی توی اتاقِ خودم نیمه های شب از خواب مبپرم از شدت سکوت احساسِ خفگی میکنم، احساس ترس، احساسِ اینکه تویِ یه قبرم(با اینکه تا حالا تجربه قبر خوابیدن رو نداشتم حداقل تویِ این زندگی)برای فرار از این حس همیشه یه چراغ باید روشن باشه .
با در نظر گرفتن کلِ این تجربه احساس میکنم گاهی در به ظاهر بدترین شرایط میتونی بهترین حالت روحی رو داشته باشی.
پ.ن1: این جایی که بودم رو خیلی دوست داشتم چون در گذشته اونجا زندگی کرده بودم و روزایِ خوبی داشتم
پ.ن2: حتی اون شب که تکنولوژی نبود باز توی ذهنم داشتم بهش فکر میکردم وهمه این پست رو اون شب تویِ ذهنم نوشتم.
پ.ن3: این یکی مخصوصِ بهنام عزیزه که گفته بود چرا پست قبلی پ.ن نداشت و مرسی از همه لطفی که به من داری بهنام جان.

الان:
بعد از نوشتن متن بالا همین طوری برای خودم خوشحال بودم که تکنولوژی چقدر مزخرفه. پیف پیف بو میده! یه جورایی کفرِ خدای تکنولوژی رو بالا اوردم و من رو دچار عذاب الهی کرد که هزار بار از سوختن تو اتیش جهنم بدتر بود. دو هفته تکنولوژی نداشتم .
داشتم دق میکردم. وبلاگ خونم اومد پایین! دچار خفقان نداشتن دانلود بودم یکی دوبار هم سُرم outlook بهم تزریق شد. تازه دچار مشکل سو هاضمه شدید شدم نه که عادت دارم عملیات هضم رو جلویِ مانیتور انجام بدم غذام هضم نمیشد.
ای خدای بزرگ تکنولوژی! ای الهه اینترنت! ای مادرِ نرم افزارهای گرافیکی! ای شاه بزرگ بازیهای باحال رایانه ایی! من رسما ظلب بخشایش دارم  یه جورایی التوبه! تازه فهمیدم که تا صفحه مانیتور جلوم نباشه زندگی بهم نمی چسبه.
پ.ن1: زندگی احساسی ادم هم دچار طوفان حوادث میشه بدون تکنولوژی!


پ.ن2: خوب چه کاریه من که گفتم ... کردم! بی خیال دیگه! v//p//n به سلامتی expire شد! blogspot به رحمت خدا پیوست کلا زدن همه چیزایی که آخرش blogspot داره رو ترکوندن ! اعصابم داغونه ها ! دلم میخواد لب تاب رو بفرستم تو پنجره! کلا باحاله میتونم بیان تو قسمت مدیریت وبلاگم بنویسم پست کنم اما بدون بالایی نمی تونم محتواش رو ببینم. مسخره ها!
)............................................................................... این مقطه ها مقادیر زیادی بد بیراه بود البته از نوع زنانش)