سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

تنهایی

دوست دارم تنها زندگی کنم. مثل قبلن دوران دانشجویی. احساس می کنم خیلی بیش از حد ادم دور و برم هست. و از اونجایی که اعتقاد دارم خونواده یه حزبه بنابراین باید هوایِ هم حزبی هات رو داشته باشی  و این دیگه کم کم داره حوصلم رو سر می بره.تنـــــــها زندگی کردم دوست داشتنیِ.
از عوامل غیر معنویش بگیر تا عوامل معنوی مثل سکوت و ارامش
مثلا می تونی هر قدر دلت میخواد ریخت و پاش کنی کسی هم نیست بگه جمعش کن. مجبور نیستی حتما غذا رو پشت میز بخوری می تونی ببری جلوی تلویزیون بشینی بعدش مجبور نیستی دوباره همه چیز رو مرتب کنی
هر وقت دوست داری میای هر وقت دوست داری میری هر جور دوست داری تو خونه لباس می پوشی. هر چی دلت خواست!!! می خوری. می تونی توی خونه قلیون !!!بکشی(نگاری هی چی نگو فقط منظورم قلیونِ نه چیز دیگه) آهان.. می تونی هرچقدر دلت خواست پشت تلفن با دوستات ور بزنی . می تونی مهمونی بگیری تا هر ساعت شب که دوست داری دوستات بیان تو سر و کله هم بزنین...........
تازه کلی هم عوامل غیر اخلاقی دیگه هست که خود سانسوری می کنم و همه چی رو میریزم تو دلم و نمی گم.
خلاصــــــــــــــــــــــه اینکه مجبور نیستی هیچ هنجار احمقانه ایی رو تحمل کنی. آخ که چه حالی میده

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بله ، بله راحت باشین خواهش می کنم. بفرمایید چی میل دارین واستون بیارم.... قلیون اونم با کلی علامت تعجب که معلوم نیست یعنی چی میل دارین؟؟! ماهم اینجا بوقیم دیگه!
مدتیه کنترلمو از روت برداشتم که اینارو اونم توی وبلاگت می نویسی که جوونارو اغفال کنی دیگه.نکنه ماهواره رو هم تو توی دهن بقیه انداختی هاااااا.....
(مامان نگار)

behnam گفت...

تموم زندگيمون تو همين هنجار هاي احمقانه داره ميگزره....