یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۰

دوست دارم اما.....



شاید رفتن اخرین راه باشه
شاید همه عمر نباید به خاطر دیگران زندگی کرد
شاید
 شاید ترس راهیِ برای شجاعت
شجاعت، راهیِ برای مرگ
و مرگ راهیِ برای اغاز باشه
اغازِ لبخند خدا
اغازِ رهایی
اغازِ ارامشی به وسعت همه کهکشان

دیشب خواب دیدم باردارم. رفتم سونوگرافی دارم درونم رو میبینم با خودم فکر می کنم چه جالب چه تصویر واضحی و رنگی!!!
یه موجود کوچولو شبیه کرم البته یه ریزه بزرگتر اونجاست و بعد اطرافش رو نگاه میکنم به دکتر میگم اینجا چرا اینقدر کثیف و حال بهم زنه مثل ته گنداب بود
یهو دکتر متوجه یه لکه خونی توی یه گوشه میشه و میگه نیازی به سقط نیست با یه عمل درست میشه
خیلی نگران بودم نگران همه چیز خودم اون بچه کرمه که توشکم من بود...

موقع عمل یه حرف عجیب به دکتر میزنم میگم خانم دکتر من دخترم حواست باشه برام مشکلی پیش نیاد یهو دکتر شروع کرد به خندیدن خنده های شیطانی خنده های بد
خیلی ترسیدم
................
حالم خوب نیست! حال بچه مدرسه ایی رو دارم که فردای 13 باید بره مدرسه ! غمگینم
نه می تونم و نه می خوام که فردا بلندشم برم مدرسه! یه دنیا صبر کنم تا خرداد بشه امتحان بدم دوباره همش استرس کارنامه داشته باشم و تا یه نفس راحت کشیدم تابستون تموم شه

نمی خوام! همه چیز دنیا دروغه! هی این سنگ لعنتی رو میزارم رو شونه هام میرم تا بالای کوه دوباره قل میخوره پایین دوباره از اول........ از سیزیف بودن خسته شدم دلم میخواد حتی یه روز آتنا ،هــــــــــــــرا و یا زئوس باشم
درد دارم.
از ثانیه های رفته از ثانیه هایی که میان و مثل نخ سیگار دود میشن و هیج سودی نمی رسونن.
از مسئولیتی که روی شونه های من گذاشته شده و مالِ من نیست 
دیوونه شدم امروز سه بار شایدم بیشتر سرمو به دیوار کوبیدم گوشیم رو پرت کردم توی در و دیوار
با هر کس حرف میزنم چرند تحویلم میده وسط صحبت بهانه میارم وقطع میکنم
خوشحالم خطم رو دزدیدن و کسی شماره جدیدم رو نداره
حوصله ندارم برم خط قبلی رو بسوزونم
عید بهم خوش کذشت البته هفته دوم خیلی خوب بود اما همه خوشی ها اتاق یاسی و نور سردش رو یادم میاره هر چی گلدون میذارم تو اتاقم پژمرده میشه نمی دونم چرا؟
دلم لبخند خدا رو میخواد
دلم گرمای مهر خدا رو میخواد
میخوام فردا به مهندس زنگ بزنم بگم دیگه نمیام سر کار
میخوام دیگه زنده نباشم
تنها انگیزه که میخوام زنده بمونم یه چیز مسخرس دوست دارم تا سه شنبه زنده بمونم فسمت دوم برنامه استیون هاوکینگ رو ببینم البته میدونم بقیه میزنن یه کانال دیگه منم باز برمیگردم تو اتاقم
آقای م نمی فهمه من چی میگم اونم مثل بقیه دلم رو میشکونه فکر میکنه من خودخواهم فکر میکنه من این حرفا رو میزنم که بقیه بهم ترحم کنن
ولی نمی فهمه که حتی کسی که خودش رو تو دریا غرق میکنه هم دست و پا میزنه، نه برای ترحم ماهی ها ، بلکه تا اخرین لحظه هم منتظر دستِ خداست که بیاد و رنگ دیگه ایی به همه چیز بپاشه
میخوام برم شاید بعد از سه شنبه رفتم شایدم نرفتم! اگه نرفتم هم انگار که رفتم فرقی نداره فقط درد داره
هیج کس منو نفهمید............
 ...............

هیچ نظری موجود نیست: