یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۴

رویای نیمه تمام


با صدای آلارم چشمام نیمه باز میشه مغزم بصورت دیفالت تصمیم میگیره صبر کنه تا دو سه بار دیگه آلارم صداش دربیاد. اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که ادامه رویای دیشب رو بازسازی کنم.
رویای این چند روز
دیروز به خودم گفت خیلی زشته یه خانم سی دو ساله در این حد از تین ایجری باشه ولی واقعیت اینه که قلب آدم پیر نمیشه و رویاهاش رو با یه قدرت عجیب آرزو میکنه حالا هرچقدر دست نیافتنی تر، جذابتر ...
الان ماری کارسون، پرنده های خارزار رو میفهمم و اون دیالوگ خاصش رو یادم میاد.
گاهی یه رویا اونقدر فول اچ دی تو مغزت پخش میشه که بیداری ازش حال آدم رو افسرده میکنه. الان که بیشتر دارم فکر میکنم به درجه ایی از درک مفهوم رویا رسیدم که فیلم اینسپشن رو هم با همه وجود درک میکنم.
کاش.....
چی میشه با وجود اینکه فکر میکنی به ثبات رسیدی و یهو مغزت همه چیز رو متوقف میکنه بهت نشون میده ببین اگه اینجوری بود چقدر خوب بود. ببین زندگی چقدر نامرده، ببین زندگی چه کوفتیه.
آه ای دل نومید من
دیگر اکنون دیر است
دوری و دوستی بهترین تدبیر است

هیچ نظری موجود نیست: