سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۳

سیگار منو بدید لطفا


خیلی کلیشه ایی داشتم ظرف میشستم با دستکش های سبز
نمیدونم بغض لعنتی از کجا اومد
احساس تنهایی بود تبدیل به بغض شد یا چیز دیگه، اینکه میگم چیز دیگه دارم خودسانسوری میکنم
تنها بودم خیلی تنها
تکیه دادم به یخچال پشت سرم و زار زدم
اما تموم نشد. لیوان چای سبز به دست رفتم روبروی مانتیور سرمو گرم کنم
نشد
گول نخورد
بدتر شکست
نشستم زیر میز تحریرم
زار زدم
حافظ بغلم بود و ورق ها روبروم و چای سبز سرد شده کنارم روی زمین
وقتی جاهای عجیب غریب گریه میکنم  ته ذهنم میترسم یه حشره عجیب بیاد رو موهام. مسخره س میدونم
فال ورق و حافظ و چای سبز نتونست آرومم کنه خیلی بیشتر از این حرفها ناراحت بودم. هنوزم هستم اما ....
یه تنهایی بی انتها دورم رو گرفته دنیام شده یه جزیره وسط اقیانوس ناکجا آباد.
دلم رفتن میخواد
یه جای دور
حالم خوب نیست
حال روحم خراب شده
این تنهایی داره آزارم میده
این خونه نشینی مسخره داره ذوبم میکنه
من آدمش نیستم
کاش میدونستم باید چیکار کنم.
دلم دوباره سیگار میخواد
چه حرف مسخره ایی: ترک کردم

مگه غیر سیگار و قرص خواب راه دیگه ایی دارم برای فرار...

هیچ نظری موجود نیست: