سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۹

رمیـــــــــــــــــــــده

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
 به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها


 تا حالا احساس کردی یکی یه چاقو برداشته و داره روحت رو خراش میده! نمی تونی داد بزنی! مجبوری فریادت رو تو وجودت خفه کنی آخه داد بزنی چی بگی وقتی راه معالجه رو میدونی و نمی خوای انجامش بدی مثل کسی که نباید سیگار بکشه ولی نمی تونه ترک کنه.
احساس می کنم دارم خفه میشم....................

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

همین طوری

اول میخواستم بنویسم چقدر مزخرفه یه نفر که نمی خوای ادرس وبلاگت رو داشته باشه . توی یه سری مسائل نمی تونی راحت باشی.
اما الان میخوام بگم چقدر سرویس های وبلاگ ایرانی چرنده. اگه بخوام فرقش رو مثلا با همین blogger بگم مثل تفاوت ویندوز 98 با 7 .
یه اکانتی دارم داخل یکی از همین ها. واردش شدم منوی مدیریتش رو بررسی کردم. بعد از دو دقیق میخواستم سرمو بزنم به دیوار از بس گیج شدم و دنبال بعضی سرویس ها گشتم. تنها مزیت این ارائه دهنده در اینِ که بقیه راحت تر وبلاگت رو پیدا می کنند و میخوانند لازم نیست تبلیغات کنی. به دوستات ادرس بدی بعد اصلا نیان بهت سر بزنن. در واقع توی اینها با کسانی طرف هستی اهل وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن هستند.


ادمهایی که مثل خودتن!
من روزی حداقل 2 ساعت دارم وبلاگ هایی رو که دوست دارم میخونم. کلا از ادم هایی مثل خودم در این زمینه خوشم میاد کسایی که یه جورایی کرمِ خوندن دارند حالا چه کتاب باشه چه وبلاگ چه مقاله..


پ.ن1: امشب حوصله ندارم! میخوام غر بزنم به جونِ همه
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد
پ.ن2: یه مزیت دیگه  سرویس های ایرانی اینه که نیم فاصله رو میشه رعایت کرد موقع تایپ.( اینو گفتم که نگید بلد نیست)

باید ترسیــــــــــــــد




چند روز پیش داشتم توی وبلاگی مطلبی رو میخوندم با این عنوان"بترس از مردهایی که...." برام جالب بود وذهنم مشغول شد و تصمیم گرفتم بگم از نظر من باید از چه مردهایی ترسید...."


همیشه بترس از مردهایی که بخاطر تو زنِ دیگه ایی  رو رهـــــــا میکنند.

بترس از مردهایی که خط زیبایی دارند، که می‏دانند یک شعر را کجا و چطور به کار ببرند.

بترس از مردهایی که تو را جسور و سرکش و غیر منتظره می‏خواهند نه همیشه مطیع و فرمانبردار.

بترس از مردهایی که ، راجع به انحنای کمر و پاهای کشیده و گونه های دختری که در صدم ثانیه ایی با ماشین از باند مخالف رد شد نظر میدن( و تفسیر میکنند که دیدگان تیزبینی دارند)

بترس از مردهایی که هر نیم ساعت به بونه دلتنگی با شما تماس میگیرند.

بترس از مردهایی که به دستات نگاه میکنند و با آهی از سرِ حسرت میگن: تو باید پیانیست میشدی.

بترس از مردهایی که میخواهند از تمام مکالمات تو با مادر و دوست و .... با خبر شوند.

بترس از مردهایی که حریم خصوصی تو را زیر قدم های زمختشان له میکنند.

بترس از مردهایی که حداقل نصف کتابهای موجود در بازار در رابطه با  زنان ، نیازهای زنان، انچه زنان میخواهند،...  را مطالعه کرده اند.

بترس از مردهایی که مهمترین بخش هر روزشون خوردن هست. از مردهایی که در هنگام غذا خوردن همانند کفتاران گرسنه غذا می خورند.

بترس از مردهایی که پیشِ شما از خانواده شان بد میگویند.

بترس از مردهایی که خیلی راحت از شمـــا پول قرض میکنند. از مردهایی که دایم میخواهند شما برایشان پول خرج کنید.

بترس از مردهایی که بدونِ در نظر گرفتن موقعیت اجتماعی دوست دارند در هر مکانی از خیابون گرفته تــــــــــــــــا سینما و تئاتر و پارک  ..... شما روببوسنند.

بترس از مردهایی که حرفهای وسوسه انگیزی میزنند درباره کارهایی که درآینده میخواهند برایتان انجام دهند  و  اما امروز هیچ کاری برایتان  نمی کنند.

بترس از مردهایی که با تمام فروشنده های زن لاس میزنند و بهانه شان هم این است که اینان مورد ظلم جامعه واقع شده اند.....

بترس از مردهایی که به نظرشان تنها ادم عاقل، باشعور موجود در دنیا خودشان هستند.

بترس از مردهایی که دانشگاه را به دلایل احمقانه ترک می کنند.

بترس از مردهایی که فعال ترین عضو بدنشان (بعد از یک جای دیگر) زبانشان هست. و چه اعجازها که در سخن وری ندارند.

بترس از مردهایی که نیمی از صحبت هایشان پیرامونِ زیر شکمشان هست با این تفسیر که من واقعیت وجودی خویش را پذیرفته ام!!!

بترس از مردهایی که از نظرشان زن را چه به شبکه و کامپیوتر و تکنولوژی.....

بترس از مردهایی که ادعای خواندن دارند و تنها کتاب اتاقشان کتابِ تنظیم خانواده دانشگاهشان هست.

بترس از مردهایی که دائم از میزان حقوق دریافتی و اموال منقول و غیر منقول پدرت سوال میکنند.

بترس از مردهایی که از خانواده طرد شده اند( هرچند بگویند ما انها را ترک کرده ایم).

بترس از مردهایی که همیشه برایت می گویند در رابطه قبلی که داشتند همه چیز تقصیر طرف مقابل بود.

و در انتها :


 همیشــــه بترس، بترس و بترس از مردهایی که یک بار سرشان را به طاق کوبانده ایی و بار دیگر سالها بعد  به سراغت می ایند. همیشه یادتان باشد چیزی رو که یکباراستفراغ کرده اید نباید دوباره قورت دهید.



پ.ن1: درباره مورد اخر در ارتباطات رمانتیک چیزی به نام  retry وجود خارجی ندارد.
 پ.ن2: کلی موارد دیگه هم بود که شرم اجازه نداد در رابطه با اونها هم بنویسم


جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

فاجعه خاموش

چرا به جوک رشتی می خندیم؟

 (یاداشتی از پروفسور بیات استاد بخش جامعه شناسی در دانشگاه تهران)

 "یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ..."
"یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ..."

چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟؟

هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می کند، ما آن را بانمک و خنده دار می یابیم.

حالا بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفه های رشتی پنهان شده چیست.در مورد لطیفه های رشتی، معمولا محور لطیفه یک مرد رشتی است که مرد دیگری با زنش خوابیده است. آنچه لطیفه رشتی را برای ما خنده دار می سازد معمولا دو حالت دارد.
 حالت یک اینست که مرد رشتی هالو است و متوجه نمی شود که مرد دیگری با زنش خوابیده است، و ما به حماقت او می خندیم. در این حالت به حماقت کاراکتر لطیفه می خندیم.
حالت دو اینست که مرد رشتی متوجه این رابطه جنسی می شود، اما واکنشی از خود نشان نمی دهد و به سادگی از کنار آن می گذرد. یعنی وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه پذیری و شناخت ما تناقض دارد و از این روست که وضعیت به نظر ما خنده دار می آید.

حالا بیایید حالت دو را در نظر بگیریم و نگاهی عمیق تر به دلیل خنده داربودن جوک های رشتی بیاندازیم.
اگر نه اینکه انتظار داریم که هر مردی وقتی که مرد دیگری را با زنش می بیند، عصبانی شده، غیرتش به جوش بیاید و بزند یکی از آن دو یا هر دو را بکشد؟ و واکنش خونسرد و عاری از خشونت مرد رشتی ما را به خنده می اندازد!

در فرهنگ ما، ناموس و غیرت** متاسفانه چنان ریشه دوانده که بدون آنکه آگاهانه بدان بیاندیشیم، در ذهنیت ما همواره جاری است. اول از همه اینکه ما زن را ناموس مرد می دانیم و هنوز باور نداریم که زن هم یک انسان است که اختیار خود را دارد. یک دلیل خنده دار بدون جوک رشتی اینست که زن را هنوز ابزار جنسی برای استفاده مرد می دانیم. هر مردی که دستش برسد، به زن مرد رشتی تجاوز می کند و کنار او می خوابد. زن اعتراضی نمی کند، چیزی نمی گوید، و اصولا در همه جوک های رشتی کاراکتری ندارد، و هنگامی که مردی به سراغ او نمی آید هیچ اعتراضی نمی کند. زن رشتی انتخابی ندارد، اعتراضی ندارد، صدایی ندارد، فقط یا لخت روی تخت خوابیده، یا مورد تجاوز مرد همسایه و بقال و حسن آقا قرار می گیرد. زن رشتی در همه ی این لطیفه ها فقط "ناموس" مرد رشتی است! مرد رشتی هم که به ناموس اهمیتی نمی دهد، پس هر مردی می تواند به زنش دست درازی کند.

دوم اینکه مرد باید "غیرت" داشته باشد، یعنی اینکه از "ناموس" خود دفاع کند و اگر مرد دیگری را با زن خود دید، از خود خشونت نشان دهد** و خون بریزد!اینکه مرد رشتی بدون ارتکاب خشونت از کنار ماجرا رد می شود، برای ما بشدت خنده دار است.
اخرین جوک رشتی را که شنیده اید به خاطر بیاورید و به جای "مرد رشتی" یک "مرد سوئدی" را در آن قرار دهید. آیا بازهم بانمک و خنده دار است؟ طبیعی است که از مرد سوئدی انتظار نمی رود که دست به چاقو بزند و زن خود یا مرد دیگر را بکشد! فرهنگ و قانون کشور سوئد متفاوت است.
 

این وضعیت رقت بار فرهنگی ماست! به عنوان روشنفکر به نقد حکومت جمهوری اسلامی می پردازیم که چرا دست به سنگسار می زند، ولی کمتر به نقد فرهنگ ناموسی و غیرت پرستی خودمان می پردازیم که مسبب قتل زنان و دختران بسیاری در این مملکت بوده و هست.

برای اینکه عمق این وضعیت رقت بار روشن تر شود، اجازه دهید چند خطی از کتاب «فاجعه خاموش (قتل های ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد *** را در اینجا نقل کنم.

***
"شیدا زن 16 ساله مریوانی که یک کودک 2 ساله نیز داشت ... در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.
مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.
خانواده‌ای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانواده آن دختر قاتل را بخشیدند.
سعیده دختر 14 ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.
دلبر خسروی، دختر 17 ساله‌ای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.
مردی 46 ساله‌ای همسر صیغه‌ای و نوجوانش را که 15 سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرف‌زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر 15 ساله‌اش را به دلیل اینکه فکر می‌کرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.
باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند 7 ساله‌اش را برید.
زهرا دختر 7 ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدرزهرا)، به همراه وی به منزل پدری‌اش می‌رود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار می‌گیرد. پدر به زهرای 7 ساله شک می‌کند که شاید زمانی که او درمنزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز دایی‌اش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته می‌شود."
***

پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان می دهد، مردهایی که سر دختر 7 ساله، خواهر 17 ساله و زن 15 ساله خود را می برند، مردهایی که هیچکدام "مرد رشتی" نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع می کنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست، و از این رو برای ما خنده دار نیست!

ولی آیا واقعا اینطور است؟ آیا ماجرای قتل های ناموسی گریه آور نیست؟ اگرما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری می بیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوک های رشتی می خندیم؟ وقت آن نرسیده که از خود بپرسیم فرهنگ خشونت ناموسی را چرا پذیرفته ایم؟


پ.ن1: کتاب الکترونیک "فاجعه خاموش" . (برای دانلود روی فاجعه خاموش کلیک کنید)

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۹

نمیدونم اینم رو هم میشه دژاوو حساب کرد یا نه؟؟؟!!!

 
نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه! اما گاهی که دارم خیلی عادی زندگی تکراری همیشه رو انجام میدم یه  سری تصویر میاد تو ذهنم اما  تصاویر معمولی نیستن، مثل همونایی که هر روز تو ذهنمون میسازیم نیست مثل رویاهام نیست. نه خیلی دورتر از این حرفاست
میدونم که یه خاطرست! یه خاطره خیلی دور! امـــــــــــــــــــــا نکته جالبش اینجاست که مال من نیست! که در عین آشنایی خیلی غریبست.
نمی دونم از کجا اومده! نمی دونم برای کی هست؟!
فقط اینکه دیدنش حتی برای چند لحظه خیلی کوتاه (چون اصولا چند سکانس بیشتر نیست) آرامش عجیبی بهم میده! یه احساسی رو در من بوجود میاره که تو روزمرگی ها نمی تونم احساسش کنم!
احساسی مثل مستی شیرین بعد از مشروب ! که فقط  تو اون لحظه حالت خوبه!
احساسی مثل یه سیگار تو سرمای زمستون! که فقط تو اون لحظه  راضی هستی!
احساسی مثل بعد از بیدار شدن از یه خواب خوب! که فقط تو اون لحظه دوست داری از نو شروع کنی!
.....................
مشابه  این اتفاق یه وقتایی درباره ادما هم میافته.
 گاهی احساس میکنی از یکی خوشت میاد فقط همین  امــا گاهی میدونی یه روزی، یه جایی، یه وقتی این ادم رو دیدی، میشناسیش نگاهش حتی اگه برا چند ثانیه باشه بهت گرمی عجیبی رو میده....
.....................
روزایی مثل امروز که این اتفاق پیش میاد ! بیشتر به زندگی دوباره امیدوار میشم . فکر می کنم وقتی که این تجربه رو داری نشون میده که روحت یه سری خاطرات رو ضبط کرده و باخودش از جسمی به جسم دیگه منتقل میکنه ولی احتمالا چون حافظش محدودهِ! نمی تونه همه رو به یاد بیاره! مجبوره هر بار اوررایت کنه! احتمالا اگه می تونستیم روحمون رو ریکاوری کنیم احتمالا به اطلاعات زندگی قبلیمون پی می بردیم!

پ.ن1: من وقتی تصاویر رو میبینم هیچ نوع قرص روان گردان و مشروبات الکلی مصرف نکردم و در کمال صحت عقل هستم! فقط پروسه بازگشت این خاطرات خیلی ریزه نمی تونم بنویسم فقط می تونم راجع بهش حرف بزنم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

پ.ن2:(تئوری): یه نظریه دارم درباره ادمایی که به هر نوعی از لحاط ذهنی مشکل دارن حالا چه اونایی که اصطلاحا بهشون میگن دیوانه ، چه اونایی که توی دنیای ذهنشون زندگی میکنن و با دنیای اطرافشون ارتباط برقرار نمیکنن احتمالا حافظه روحشون یه مرحله یا چند مرحله به عقب برگشته که این میتونه بر اساسِ یه حادثه یا یه شوک بوده باشه. روحشون با جسمشون جــــــــور درنمیاد. سیستم عاملش روی جسمش نصب نمیشه!

پ.ن3: اسمای علمی این بیماریهایی  رو که بالا گفتم نمیدونم اطلاعات پزشکیم یعنی صفره ها! برای کلمه دیوانه هم کلی فکر کردم یه چیز بهتر پیدا کنم اما نشد به ذهنم نرسید. کلمه دیوانــــــه یه ذره معذبم میکنه .

پ.ن4: تعــــــداد علامت تعجب هام تو متنم بیشتر از کلمه هام شده.

پ.ن5: فقط خواستم پی نوشتهام 5 تا بشه!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

یه خاطــــــــــــــــــــــــره برفی


دقت کردی همیشه تو فیلمایِ رومانس که قراره یه بلایی سر یکی از طرفین بیاد همیشه یه صحنه دو نفره تو برف دارن!!!
یه موزیک لایت پخش میشه و دو طرف دارن تو سر و کله هم میزنن و میخندن! خیلی عاشقانه بهم نگاه میکنند.
بعد چند وقت هم یکیشون میفهمه سرطان داره و میمیره. یا تصادف می کنه میمیره. به هر حال میمیره! یکی از نمونه هایی که الان یادم میاد فیلم love story هست و از بین کلیپ ها هم خالی از ابی!
همه اینا رو گفتم تا بگم بعد نیست تو این روزای برفی یه خاطره قشنگ برای طرف مقابل ایجاد کنیم که اگه اگه  اگه اگه یه روز نبودیم یه خاطره خوشگل از ما به یادگار داشته باشه!
همه فکر می کنیم که برای به یاد ادما موندن باید براشون هدایای گرون قیمت گرفت البته هدیه خریدن خیلی خوبه ولی الزاما همه چیز نیست. همیشه لحظاتی خوشی رو که با یه نفر سپری کردیم  بیشتر بیادمون میمونه مثل دیدین یه غروب زیبا ، قدم زدن کنار ساحل، رانندگی کنار هم توی سکوتِ یه جاده مه زده یا نشستن زیر اسمون پر ستاره.
خیلی قشنگه که تو این روزای برفی دست کسی رو که دوسش داریم بگیریم بریم یه کم برف بازی کنیم و بلال بخوریم ، باقالی بخوریم، سرسره بازی کنیم و یه عکس ذهنی برای ابد تو ذهن طرف مقابل ایجاد کنیم.
یه روز رو بدون روزمرگی فقط برای طرف مقابلمون باشیم.
حالا من یه خــــــــــــــــــــــــــــــاطره برفی میخوام!
 اومدیم و صد سال دیگه کسی که دوسش دارم مرد. من باید چیکار کنم؟
البته قول داده جمعه منو ببره برف بازی، پیشنهاد هم از طرف خودش بود! البته اگـــــــــــــه بارون نیاد! هوا خوب باشه! اگـــــــــــــــــــه دوستان مزین کنند! اگـــــــــــــــه، اگـــــــــــــــــــــــه،اگــــــــــــــــــــــــــه ....

به من هم گفته که حواسم باشه تا روز جمعه نمیرم
خودش هم قول داده نمیره که من بدون خاطره برفی نمونم


پ.ن1: اگه به هر دلیلی جمعه منو نبره هیچی بهش نمی گم اما تو دلم یه نقطه سیاه بزرگ بوجود میاره!

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

کمـــــــــــــــــــــــا



یه روز تو ماشین نشستی ،خیلی عادی مثل هر روز،داری به روزات و زندگیت فکر می کنی یه روز عادی مثل همه روزای دیگه، یه کامیون با سرعت از روبرو داره میاد بازم برات مهم نیست چون داری تو مسیر خودت میری نگات به جاده هست و فکرت به هزار تا راه رفته و نرفته و اصلا متوجه نمیشی که کامیون از مسیرش منحرف شده و داره میاد سمتت.
وقتی می فهمی که دیگه خیلی دیر شده
نمیمیری
اما میری تو کما
همه ناراحتن
 پدر و مادرت فکر می کنند یه روز شاید از کما دربیای پس هزینه بیمارستان رو پرداخت می کنن چون امید دارن.
یک سال
دوسال
پنج سال
ده سال
آره ده سال بعد: از تو تاریکی ذهنت درمیای و دوباره چشمات رو باز می کنی
حالا یه سوال دارم!
آدمای دور وبرت تو چه وضعیتی هستند؟
کیا هنوز تو رو به یاد دارن؟
برای کیا هنوز هم مهمی؟
کیا فراموشت کردن؟ بعد از چند وقت فراموشت کردن؟
اولین کسی که میاد پیشت کیه؟ خودت دوست داری اولین نفر کی باشه؟
چه حسی بهت دست میده وقتی بفهمی چشمات و بستی و باز کردی ده سال از زندگیت رو از دست دادی؟ ده سال پیرتر شدی؟ دوست داری چیکار کنی؟
(دلم می خواد کسی که این مطلب و می خونه جوابشو برام بفرسته می خوام جواباتونو بذارم کنار همین مطلب)
.
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 
پ.ن: برا وبلاگم موزیک گذاشتم حالشو ببرید. اصولا از این حوصله ها ندارم که وبلاگم  رو، شیتان پیتان کنم و لوس بارش بیارم اینبار هم از دستم در رفت حالا هی از این توقع ها از من نداشته باشین.

پ.ن2:اخرش اینه که این حافظ رو هم گذاشتم این بغل  که یه وقتایی دو بیت شعر هم بخونید بد نیست! گفتم دراین وبلاگ کار فرهنگی هم کرده باشم(من چه ادم با فرهنگی ام